Get Mystery Box with random crypto!

‍ داستانك بوق اشغال توي سرم بوق اشغال مي زنند، انگار صد تا خط | استاتيرا

‍ داستانك بوق اشغال

توي سرم بوق اشغال مي زنند، انگار صد تا خط تلفن مشغول دارند سر و صدا مي كنند، كلافه مي شوم. هر كدام را قطع مي كنم ديگري با شدت بيشتري جيغ مي كشد. دلم مي خواهد همه چيز توي سرم ساكت بشود، به بوق ممتد هم راضي ام، يك بوق كشدار بلند، كه مرا ياد پايان مي اندازد.
از خطوط مشغول بيزارم، انگار نوعي انتظار بي معني پشتشان است، انتظار اين كه بالاخره مكالمه اش تمام مي شود و تو اميد داري باز هم صدايش را بشنوي.من اما درست همين الان و همين لحظه يا سكوت مي خواهم يا بوق ممتد، شبيه بوق كشدار پايان يك زندگي، پايانِ دويدن هاي بي حاصل اين جسم صنوبري كه نشسته وسط سينه ام و شبيه بوق تلفني مشغول تالاپ تالاپ مي كند.
خسته ام از حرف شنيدن، از شنيدن هاي تكراري، از آدم هايي كه خسته نمي شوند از حرف زدن. پلك گوش هايم هم درد مي كنند. اما از حرف زدن بيشتر خسته ام انگار كه صنوبري گل مي دهد وسط حنجره ام كه اگر حرف بزنم خفه ام مي كند و انشعابات برگ هايش گلويم را مي فشارد.
تنها بودم ، و احساس مي كردم چقدر خوب است كه هيچ صدايي نيست، حتي نفس كشيدنم را كنترل مي كردم، مبادا ك صداي نفس هايم گوش آرامش خانه را آزار بدهد. افسردگي ؟ شايد ، نمي دانم . بيماري عصر تكنولوژي! يك عده آدم ، همه تنها، بعضي مثل من تنهايي شان را قبول مي كنند و آرام مي گيرند ، بقيه دست و پا مي زنند وسط جمعيت آدم ها و دنبال دوست مي گردند!
به شازده كوچولو گفتم ديگر كسي اهلي نمي شود، آدم ها دوست ندارند يك گل داشته باشند، گل هاي رنگارنگ حواس آدم ها را پرت مي كنند،اما گل ها دلشان مي خواهد يك آدم فقط يك نَفَر دوستشان داشته باشد ، اين طور است كه گل ها هر سال عمرشان كم مي شود، و آدم ها هي تنهاتر مي شوند.
پرده ها را كنار مي زنم، ابرها دنبال هم مي دوند ، به گلدان لاله ي هفت سين نگاهي مي اندازم كه گرد و غبار حسابي نقاشي اش كرده، مي گويند لاله ها هر سال اول بهار دوباره گل مي دهند. دلم مي سوزد، مي روم گلدان را غبار روبي كنم.
انگار همه ي تلفن ها را از پريز كشيده اند، آرام مي گيرم!

#روشنک_آرامش