"خنده و گریهی شاهزادگان"
ای شکوه و ای جلال
و ای افتخارات جهان خاک
من از شما بیزارم
احساس میکنم
که دریچهٔ قلبم گشوده شده است
و درمییابم
که چه اندازه حقیر و مسکین است
آن مرد مستمند که خود را
به بخششهای شاهزادگان در آویخته است
در میان آن لبخند امیدبخش
که شاهزاده به لب می آورد
و گریهای که در پی آن می آید
فاصله ای نیست
چنانکه در میان نمایش آن صحنهٔ اقتدار شهریاری
و آن لحظه سقوط تخت و تاج
نفسی بیش نیست
آن شاهزاده در آن هنگام
به لوسیفر (ابلیس) ماننده است
که فرو میافتد
چنانکه دیگر
امیدی به برخاستنش نیست
ویلیام شکسپیر
@Art_Cafe