گاهی پیش خودتْ صادقانه فکر میکنی و در صریحترین و بیتعارفتر | دو راهی
گاهی پیش خودتْ صادقانه فکر میکنی و در صریحترین و بیتعارفترین حالت ممکن به این نتیجه میرسی که «واقعا گاهی چقدر عصبی و حرصدهنده و غیرقابل تحمل میشوم! آدمها در اینگونه مواقع، چه زجری میکشند تا بدقلقی و ناسازگاریهای مرا تحمل کنند!» چقدر آن مواقعِ خودت را دوست نداری و دلت میخواهد خودِ ناسازگار و درگیر فوران هورمونهات را سر به نیست کنی! چقدر دلت میخواهد از همه بابت لحظاتی که درگیر بحران و تَنِشی و تعادل عاطفی و رفتاری نداری عذرخواهی کنی و غرورت اجازه نمیدهد. چقدر دلت میخواهد پاککن برداری و لحظات تاریکِ زندگیات را از حافظهی آدمها پاک کنی و با آرامش و از نو شروع کنی. چقدر وقتهایی که حالت خوب است، شرمندهی وقتهایی میشوی که حالت خوب نبوده. آدمهای دیگر چه؟ آنها لحظات بحرانی و سخت ندارند؟ یعنی میتوانند به خودشان مسلط باشند و از کورهی مراعات و اعتدال در نروند؟ شده برخورد اشتباهی در لحظات اوج بحرانشان با ما داشتهباشند و پشیمان شدهباشند و ما تا ابد نبخشیدهباشیمشان؟ اگر آنها هم زخم ترکش لحظات فروپاشی ما را فراموش نکنند و دلخور بمانند چه؟ منصفانه که فکر کنی، بیش از هشتاد درصد مواقع، دلخوریها، حاصل سوءتفاهمهاست، حاصل رفتارهای غیرارادی، حرفهای بدون نیت و آدمهای به نقطهی استیصال رسیده.