بودی، همه چیز خوش بود. بعد از رفتنت زمین و زمان دست در دست هم | آشوب
بودی، همه چیز خوش بود. بعد از رفتنت زمین و زمان دست در دست هم میخواهند زجرم بدهند ، از فردای همان جمعه ای که رفتی هرروز در ایستگاه مترو یک پسربچه می امد و یک موسیقی غمگین را با سازدهنی اش میزد ، کار هرروزش بود ، اهنگش از هزاران اهنگی که در روز میشنیدم خوشتر بود، بعضی وقتها دلم میخواست سوار ملودی های صدای ان ساز دهنی بشوم و به گذشته بتازم ، اما خسته بود . حتی چند روز هنگام بازگشتنم هم در ایستگاه ساز میزد و حتی بعضی شب ها همراه من مسیر خانه را اشتباه باز میگشت #دال_نویس #مسیر_خانه_را_اشتباه_برمیگردد