2020-08-14 13:45:02
درک پایان؛ مهارت خداحافظی
_______________________ عنوان این نوشته از رمانی به نام «درک یک پایان» نوشتهی جولین بارنِز الهام گرفته شده است.
شروع و پایان، هر دو، خوب و بد دارند. یک شروع خوب میتواند با پایانی بد همراه باشد، همچنانکه یک شروع بد میتواند پایانی خوب داشته باشد.
زندگی تقاطع این دوگانههاست. تصویر زندگی و صحنه روزمرهی حیات انسانی با تمامی تنوعی که دارد، این متقاطع شدنهای بیپایان و رازناک را فرارو میآورد. این یک قاعده است و هیچ گریزی از آن نیست. تمامی تأمل و تفکر بشر در طول تاریخ، حول این تقاطعها چرخیده است.
یکی از نکات مهم در شناخت و درک «پایان»ها، تشخیص درست نقطهی پایان است. شروع و پایان یک جفت/دوگانه است. خیر و شر، زشت و زیبا، خوب و بد، خدمت و خیانت، سعادت و بدبختی از جمله دوگانههای پایه هستند. داستان شروع و پایان، اما داستانی دیگر است، این دو شبیه هیچ چیز نیستند.
اگر به هر علتی حادثهای در گذشته شروع شده است و ما به متن آن حادثه پرتاب گشته و بیاختیار وارد آن شدهایم، باز این شانس تاریخی یا وجودی را داریم که پایان را خود رقم بزنیم.
«وضعیت پایان» شانسِ نهفتهی ماست، کوپن خرج نشده و حوالهی نقد ناشدهیماست. وضعیت پایان یا نقطهی انتها، جایی است که هنوز میتوان در آن و با آن خودی نشان داد و بر اختیار و آگاهی تکیه کرد و حادثهای را خوب به موقعیتِ پایان هدایت کرد و «نقطهی پایان» را در جای درست کاشت.
صدای آموزگاران دوران مدرسه در زنگ املا هنوز در گوش همه طنینی رویایی دارد: نقطه سر خط.
گذاردن نقطه و حرکت درست و بیغلط به سرِ سطر بعدی، همان مهارتی است که ما شدیدا نیازمند آنیم، مبالغه نیست که اگر گفته شود این نیاز بسی بیش از نیازی است که به نان شب داریم؛ اصلا داشتن نانِ شب در گروِ مهارت در این نقطهگذاری است.
ادب فقط در شروع و خوب سلام دادن نیست. مودّب به آداب خداحافظی بودن و مهارتِ ترک گفتن هم برای خودش موضوعیتی دارد.
به جا نیاوردن آداب ضیافتِ خداحافظی ناشی از نداشتن درک لحظهی پایان و فقدان مهارت در جدا شدن است. هر جدا شدنی مشمول این قاعده است. زندگی مشترک، زنده بودن، شراکت، رفاقت و قدرت مثالهای آشنا در این زمینه هستند.
معمولا احساس تلخ خداحافظی و از دست دادن شدیدتر و زمینگیر کنندهتر از حس به دست آوردن است. غرقه شدن در لذت فکر کردن به فرزندی که در راه است، در مقابل غرق شدن در حس از دست دادن فرزندی که به انتهای راه رسیده و یا از دست رفته است، مثل نسبت هیچ چیز در برابر همه چیز است. این دقیقهی مهم، پاک از دفتر برنامهها و اولویتهای ما، چه در سطوح فردی و چه در سطوح عمومی، غایب است.
مثالی این موضوع را روشن خواهد کرد. خداحافظی از ورزش همیشه یک مسئله مهم و حیاتی برای ورزشکاران است. کسانی به موقع و کسانی بیموقع خداحافظی میکنند. آنان که به موقع رخت و کفش ورزش را از تن و پا در میآورند معمولا محبوب باقی میمانند، اگر قبلا محبوب بودهاند. ورزشکاری هم که بر حضور در میدان آنقدر اصرار میورزد تا با «هو» شدن از طرفِ حتی هواداران سابق خود مواجه شود نمونهی کسی است که مهارت خداحافظی و هنر ترک میدان را ندارد.
موردِ وطنی سالهای نه چندان دور، حکایت این ماجراست. هنوز هم به یاد داریم قهرمانی را که در میادین ورزشی با شعار «.... حیا کن تیم ملی را رها کن»، مکرراً مواجه میشد. او ورزشکار خوب و درجه یکی بود، ولی اصرارش بر حضور و سماجتاش بر قرار گرفتن در ترکیب اصلی تیم، نشانگر عدم مهارت او در بجا آوردن آیین خداحافظی و آدابنادانی اش در رفتن به حاشیه و میدان دادن به دیگران بود.
@Agorafr
869 views10:45