🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

نشر بیدگل

Logo of telegram channel bidgolpublishing — نشر بیدگل ن
Logo of telegram channel bidgolpublishing — نشر بیدگل
Channel address: @bidgolpublishing
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 5.19K
Description from channel

| وب‌سایت نشر بیدگل |
www.bidgolpublishing.com
| نشر بیدگل در اینستاگرام |
instagram.com/bidgol.publishing
| نشر بیدگل در توییتر |
twitter.com/BidgolPub

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


The latest Messages 2

2022-08-27 15:30:14
یک‌بار، فقط یک‌بار در زندگی‌ام، دری سد راهم شد، اما این در بلاخره باز شد. کسی در را باز کرد که از خلوت و بی‌نوایی عاجزانۀ خود چنان سخت محافظت می‌کرد که حتی اگر سقف آتش‌گرفته روی سرش آوار می‌شد در را نمی‌گشود. فقط من می‌توانستم قانعش کنم که قفل در را باز کند. وقتی کلید را می‌چرخاند به من بیش از خدا اعتماد کرده بود و در آن لحظۀ سرنوشت‌ساز من احساس می‌کردم که خداگونه‌ام، همه‌چیزدان و سنجشگر و خیراندیش و خردمند. هر دو در اشتباه بودیم؛ هم او که به من اعتماد کرد و هم من که زیادی خودم را درستکار می‌دانستم...
(از متن رمان)

ماگدا سابو در رمان «در» روایتی درخشان از رابطۀ زنی نویسنده، که پس از سال‌ها ممنوع‌الکار بودن شروع به نوشتن می‌کند، و پیرزنی خدمتکار به نام امرنس به دست می‌دهد. عنوان کتاب اشاره به درِ همیشه‌بسته‌شدۀ خانۀ امرنس دارد؛ دری که او هیچ‌گاه به روی هیچ‌کس باز نمی‌کند. جذابیت «در» آنجاست که تقابل اصلی داستان میان دو زن است؛ دو زنی که گاه خواننده خیال می‌کند به هم دل باخته‌اند، گاه منتظر است بلایی بر سر هم بیاورند.

| در | ماگدا سابو | نصراله مرادیانی | چاپ هفتم ۱۴۰۱ | ۴۷۸ صفحه | ۱۲۰۰۰۰ تومان |
550 views12:30
Open / Comment
2022-08-27 10:49:10
در سالمرگ چزاره پاوه‌زه، شاعر و نویسندۀ ایتالیایی...

تو نفس داری و خون.
تو از گوشتی
تو از مو و نگاه
تو هم، زمین و درختها،
نور و آسمانِ آخر اسفند،
می‌لرزد، به تو می‌ماند—
خنده‌های تو، گامهای تو
لبپر می‌زنند،
چین میان چشمهای تو
چون ابرهای انبوه،
آن تن تُرد
چون خالی بر خورشید...
در خاموشی‌ی بسته‌ی تو
قدرت توست. می‌لرزی
چون سبزه‌ی زنده
در هوا و لبخند می‌زنی،
اما تو زمینی.
تو همین ریشه‌های درنده‌ای.
تو همین زمینِ منتظری.

(چزاره پاوه‌زه، برگردان: بیژن الهی)
583 views07:49
Open / Comment
2022-08-26 16:01:02
ملشیور: تاکنون هیچ‌کسی با چنین نفرت سرشاری از روی گورها گذر نکرده است. نه، من شجاعتش را ندارم! آه، اگر می‌توانستم دیوانه شوم، هم امشب! گورهای نو آن سو هستند. باد بر سر هر یک از این سنگ‌قبرها با صدایی دیگرگون صفیر می‌کشد. گوش کن، به صدای دردهایشان! حلقه‌های گل روی این صلیب‌های مرمرین می‌پوسند، تکه‌تکه می‌شوند و به آهستگی روی ریسمان‌های بلندشان بالا و پایین می‌روند. بر فراز این گورستان، جنگلی از مترسک‌هاست. بالاتر از خانه‌ها. حتی شیطان از این‌جا گریزان است. این حروف زرنگار چه درخشش سردی دارند! آن‌سوتر درخت بیدی ناله سر داده است. شاخسارانش انگشت‌های غولی را می‌مانند که سنگ قبرها را نوازش می‌کند. فرشته‌ای سنگی. یک لوح. آن ابر، که سایه‌اش را بر همه‌چیز افکنده است. چگونه به پیش می‌تازد و می‌غرد! همچون سپاهی که به سوی شرق حمله‌ور است! و هیچ ستاره‌ای در آسمان نیست. گرد این گور یک همیشه‌بهار روییده است. همیشه‌بهار؟ یک دختر.

(از نمایشنامۀ بیداری بهاری، فرانک ودکینت)

| تک‌گویی‌های مدرن برای مردان | کریس‌سالت | محسن کاس‌نژاد | چاپ هفتم ۱۴۰۰ | ۲۲۰ صفحه | ۶۰۰۰۰ تومان |
561 views13:01
Open / Comment
2022-08-26 13:34:19
کافکا می‌گوید: «استعاره یکی از آن چیزهایی است که مرا از ادبیات ناامید می‌کند.»
کافکا عامدانه هرگونه استعاره، نمادبازی، دلالت و همین‌طور هرگونه اشاره را می‌کُشد. «مسخ» نقطۀ مقابل استعاره است. دیگر نه معنای حقیقی در کار است نه معنای مجازی؛ تنها توزیع وضعیت‌ها در مدار کلمه است. چیز و آن—چیزهای—دیگر، چیزی نیستند جز شدت‌های دونده‌ای که صدا یا کلمات قلمروزدایی‌شده به راه انداخته‌اند، صدا یا کلماتی که آنها هم تنها خط گریز خود را دنبال می‌کنند. دیگر نه شباهت رفتار حیوانی با رفتار انسانی در کار است و نه حیوانی، زیرا هرکدام دیگری را قلمروزدایی کرده‌اند.
حیوان «مثل» انسان حرف نمی‌زند، تونالیته‌های بی‌دلالت را از زبان بیرون می‌کشد. دیگر حتی نمی‌شود گفت که خود کلمات «شبیه» حیوان می‌شوند. دیگر نه سوژۀ بیانی در کار است که «مثل» سوسک باشد، و نه سوژۀ گزاره‌ای که انسان باقی بماند.

(کافکا: به‌سوی ادبیات اقلیت، ژیل دلوز و فلیکس گتاری، ترجمۀ حسین نمکین)

ویدیو: پرفورمنسی بر اساس مسخ کافکا، به کارگردانی آرتور پیتا و بازی ادوارد واتسون در نقش گرگور زامزا، ۲۰۱۳
739 viewsedited  10:34
Open / Comment
2022-08-25 16:14:24
چخوف، در مقام دانش‌آموختۀ طبابت، به کسانی که آشکارا به واقعیت‌های معنوی باور داشتند عموماً به دیدۀ حیرت یا همدردی می‌نگریست. چخوف، به‌عنوان کسی که به واقعیت‌های مادیِ روانشناسی و تاریخ علاقه‌مند بود، برخلاف ایبسن شخصیت‌ها و موقعیت‌های نمایشنامه‌هایش را با ایدئالیسم هگلی پر نکرد. چخوف به زبان دراماتیک برای آشکار ساختن شخصیت‌پردازی و سست کردن بنای ژانرهای نمایشی معمول که در قرن نوزدهم وجود داشتند اتکا داشت. برای مثال، در پردۀ سوم نمایشنامۀ «دایی وانیا»، چخوفْ پروتاگونیست میانسالش را وامی‌دارد که برای اهدای یک دسته‌گل به زن متأهلی که او سخت عاشقش است به اتاقی وارد شود و به‌یکباره او را در آغوش بهترین دوست خود بیابد. در ادامۀ همین پرده، وانیا شوهر آن زن را گرد خانه با هفت‌تیری در دست تعقیب می‌کند؛ سرانجام او را در گوشه‌ای گیر می‌اندازد، به او شلیک می‌کند و تیرش خطا می‌رود...

(تاریخ‌های تئاتر، مجموع مؤلفان، فصل مدرنیسم اولیه در ایبسن و چخوف، ترجمۀ مهدی نصراله‌زاده)

ویدیو: اجرا «دایی وانیا» در کمپانی تئاتر سیدنی، با کارگردانی تامس آشر و بازی کیت بلانشت
635 views13:14
Open / Comment
2022-08-25 10:57:35
ما چون دو قطره‌ی باران
یک صدا داریم
چون دو قطره‌ی باران
به سپیدی می‌انجامیم

تو بر دستهای من می‌ریزی
و من از خود رها می‌شوم

جدا از بی‌کرانی‌ی دریاها
و گذران جویبار
چون دو قطره‌ی باران
چشم به هم داریم
چون دو قطره‌ی باران
که به هم آغشته شده‌ند و یکی شدند
چون دو قطره‌ی باران
بر دورترین برگ یک بید
چون دو قطره‌ی باران
که روزی می‌چکد می‌پاشد
از خود هزار زوج می‌سازد
چون دو قطره‌ی باران
که فقط یک قلب دارند
تا یکدگر را یکسان دوست بدارند
چون دو قطره‌ی باران
که گنجشکها برچینند
و آفتاب
در یک هنگام
بجوشاند...

(شعر جدا از بی‌کرانی)

| جوانی‌ها | بیژن الهی | چاپ هفتم ۱۴۰۱ | ۲۴۳ صفحه | ۹۲۰۰۰ تومان |
614 views07:57
Open / Comment
2022-08-24 15:15:24
بعد از نوزده‌سال زندگی مشترک، به دنیا آوردن سه فرزند، یک رابطۀ مخفیانۀ کوتاه که منجر به طلاق از همسرش شد؛ الیزابت برای انجام جراحی اورژانسی رَحِمش در بیمارستان زنان بستری می‌شود. در گیرودار بیماری، احساسات، تشویش‌ها و کابوس‌ها، شرایطی برای الیزابت مهیا می‌شود که در گذشته‌اش کندوکاو کند. اما این مرور و یادآوری‌ها هیچ‌کدام برای الیزابت راه‌گشا نخواهند بود...

حالا که به خاطراتش فکر می‌کرد، به دوستانش و پیشامدها و شروع این چیز و آن چیز، به نظرش می‌آمد زندگی‌اش تا آن لحظه بیهوده بوده. بیش از همه، اشتباهاتی به چشمش می‌آمد که خودش مرتکب شده بود. زندگی‌اش را تکه‌تکه و بی‌نظم می‌دید. بدون الگو، قاعده یا منطقی مشخص. خیلی وقت‌ها از خودش می‌پرسید آیا آدم‌های دیگر هم مثل او، وقتی در میان‌سالی به گذشته نگاه می‌کنند، ترجیح می‌دهند تصویری منسجم‌تر‌ و هدفمندتر ببینند یا نه.

(از متن کتاب)

| تنهایی الیزابت | ویلیام ترور | فرناز حائری |
591 views12:15
Open / Comment
2022-08-24 12:40:52
شب بیست‌ویکم ژوئن ۱۹۲۱، سه مرد جوان با یک دبۀ بنزین وارد مِلک سروان ادوارد گولت می‌شوند و آن را به آتش می‌کشند. در دوران ناآرامی‌های جنگ استقلال ایرلند، مرسوم بود که آشوبگرانِ داخلی خانه‌های اربابی در ایرلند را ویران کنند. سروان گولت تفنگش را به سمت آنها نشانه می‌رود و ناخواسته یکی‌ از خرابکاران را زخمی می‌کند. با وقوع این بدشانسی، سروان ادوارد گولت مجبور می‌شود از خانه و کشورش فرار کند، اما دختر کوچکشان، لوسی، چندان موافق این تصمیم نیست. او می‌مانَد و خانواده‌اش می‌روند و مجموعه‌ای از فجایع شوم را پشت‌سرهم در داستان رقم می‌زند. در این رمان می‌بینیم که زمان با یک دختربچۀ جامانده چه می‌کند.

| داستان لوسی گولت | ویلیام ترور | نگار شاطریان |
572 views09:40
Open / Comment
2022-08-23 16:15:29
ویلیام ترور را چقدر می‌شناسید؟

نظر منتقدین دربارهٔ ویلیام ترور:

ترور چخوفِ قرن‌بیستمیِ ما بود. (واشینگتن پست)

ترور هم در داستان‌گویی استاد است و هم در استفاده از زبان. (هیلاری منتل)

ویلیام ترور را نه می‌توان روان‌شناس خواند نه کارآگاه، اما می‌توان گفت که خصلت‌های هردو را دارد. (پاریس ریویو)

شخصیت‌های ترور به‌ندرت انتخاب می‌کنند که چه چیزی برایشان رقم بخورد. زندگی است که برایشان انتخاب می‌کند چه بخواهند... شخصیت‌های ترور در رابطه با دیگریْ تنهایند، و تجربه‌های عاطفی‌ای آکنده از عدم اطمینان و تعلیق را از سر می‌گذرانند —نمی‌دانیم آیا آنها اصلاً با هم رابطه داشتند یا نه؟ نکند همۀ این قضیه یک تصادف بوده باشد؟ (جولین بارنز)

پنه‌لوپه فیتزجرالد ترور را به‌خاطر حساسیتِ توأم با بی‌تفاوتی‌اش، ارزشی که برای معصومت قائل است، احساس جادوییِ گذرِ زمان در نوشته‌هایش، و علاقه‌اش به محروم‌شدگان، افراد عجیب‌وغریب و ناامیدکننده ستایش می‌کرد.

شما چه آثاری از این نویسنده خوانده‌اید؟
604 viewsedited  13:15
Open / Comment
2022-08-23 12:22:44
مادر بودن عین یک کوله‌پشتی است روی دوشم که تا بیخ پر از قلوه‌سنگ است. مثل خاک، مثل بمب ساعتی. حسی دارم شبیه اینکه انگار در صبحی در دل دره‌ای مه‌گرفته‌ام که مهی غلیظ و سفید احاطه‌اش کرده، طوری که دست‌هایم را که جلوی صورتم هم می‌گیرم نمی‌بینمشان، حالا شما بیا بگو بالای همین دره، بیست‌سی متر بالاتر، خورشید درآمده، چه فرقی به حال من می‌کند؟
اما راستش گاهی از خودم می‌پرسم یعنی بچه‌هایم راستی‌راستی من را دوست دارند. حسی، که به نظر خودم منطقی می‌آید، بهم می‌گوید بچه‌هایم فقط به من «نیاز» دارند. دنبالش این فکر به سرم می‌زند که شاید اصلاً به من نیاز هم ندارند، بله اعتیاد دارند. اگر من را ازشان بگیری، حتماً همان حالی بهشان دست می‌دهد که به معتادهایی که بهشان مواد نرسیده، اما بعد کم‌کم احساس نیازشان رفع می‌شود؛ یا شاید هم دوباره احساس نیاز سروقتشان بیاید، اما یک چیز دیگر یا یک آدم دیگر از راه برسد و جای من را برایشان بگیرد و این احساس نیاز برطرف شود.

| شرم | مکِنا گودمن | نیلی انصار | چاپ اول ۱۴۰۱ | ۲۳۴ صفحه | ۹۸۰۰۰ تومان |

عکس ۱: مادر و بچه، الیوت ارویت، نیویورک، ۱۹۵۳
عکس ۲: مادر جوان، الیوت ارویت، نیویورک، ۱۹۵۵
653 views09:22
Open / Comment