Get Mystery Box with random crypto!

بی مصرف ها

Logo of telegram channel bimasraf — بی مصرف ها ب
Logo of telegram channel bimasraf — بی مصرف ها
Channel address: @bimasraf
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 9
Description from channel

❤️ @bimasraf👈دهکده سرگرمی
👥گروه تفریحی و سرگرمی بی مصرف ها🌹
بدون محدودیت فرهنگ و زبان و اقلیمی و شهر😍
🌹در میان گذاشتن .انتقادات و پيشنهادات:👇
@hbdeparted
💖ارتباط مستقیم با ادمین های کانال :👇
@hbdeparted
@medeparted
با ما باشید

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


The latest Messages 2

2016-08-18 16:18:58 مورد داشتیم کارت بانکی دختره تو سی دی رام کامپیوترش گیر کرده
.

.
. @bimasraf
.
.
.
.
.
تحقیق کردن فهمیدن میخواسته خرید اینترنتی کنه...

آسوده بخواب کوروش!!!! که ما آنلاینیم

1.1K views13:18
Open / Comment
2016-08-18 16:18:02 تفاوت مشاهده ی سوسک در ایران و چین







در ایران:
ماماااااااان سوسک وااااااااااااای


در چین:
به به شام امشبم ردیف شد

@bimasraf
1.0K views13:18
Open / Comment
2016-08-17 23:17:05 حتمابخونید
♡♡♡♡ دوتا عاشق با هم ازدواج کردن وضع پسره زياد خوب نبود برا همين هميشه کار ميکرد تا زنش راحت زندگي کنه گاهي وقتا حتي شبا هم کار ميکرد. همه کار ميکرد.کارگري فروشندگي حمالي عملگي .سخت کار ميکرد اما حلال.هيچ وقت دست خالي نميومد خونه.وقتي ميومد دختره با جون و دل ازش استقبال ميکرد.ماساژش ميداد براش غذا ميذاشت پاهاشو پاشوره ميکرد .هميشه به عشق شوهرش خونه تميز بود و برق ميزد و با چيزايي که داشتن بهترين غذاي ممکن رو درست ميکرد.هيچ وقت دستشونو جلو کسي دراز نميکردن.ساده زندگي ميکردن اما خوشبخت بودن.تا اينکه............. يه شب که پسره براي کار دير کرده بود يه اس ام اس رو کوشي دختره اومد.کارت شارژ بود.دختره تعجب کرده بود.بعد از اون هيچ کس زنگ نزد.منتظر شد اما خبري نشد.فکر کرد اشتباهي اومده.خوابيد.صبح که بيدار شد از رو کنجکاوي کارت شارژ رو کارد کرد.شارژ شد.دختره تعجب کرده بود.فکر کرد شايد کسي براش دلسوزي کرده.خيلي با خودش کلنجار رفت.شب بعد دوباره يکي اومد.باز شارژ شد.اما نه کسي زنگ ميزد نه اس ميداد.از اون شب به بعد دختره هر شب براش شارژ ميومد.گوشيش پر بود.فکر ميکرد يکي داره اينجوري بهشون کمک ميکنه.ميخواست به شوهرش کمک کنه اما نميخواست به غرور شوهرش بربخوره.بعد از اون اين کارش بود .شبا شارژ ميکرد و روزا اونو به دوستاش و همسايه ها ميفروخت و پولشو هر چند که کم بود جمع ميکرد.يک ماه گدشت.يه شب دختره هر چي منتظر موند اس ام اس نيومد.هزارتا فکر و خيال کرد.اخرش اين تصميمو گرفت.چادر سرش کرد و رفت سر کوچه و با تلفن عمومي زنگ زد.يه پسر گوشي رو برداشت.دختره نتونست حرف بزنه.پسره گفت من اين گوشي رو پيدا کردم صاحبش هم تصادف کرده و فلان بيمارستانه.دختره قطع کرد و رفت خونه.تا صبح گريه کرد.براي مردي که بدون چشم داشت به اون کمک ميکرد.روز بعد دوباره زنگ زد.اين بار با گوشي خودش.پسره خودش برداشت.حالش بهتر شده بود.دختره کلي گريه کرد و تشکر کرد و قطع کرد.اون شب دوتا کارت شارژ اومد.دختره به رسم ادب براش اس فرستاد ممنونم داداش.اما جوابي نيومد.از اون شب هر موقع شارژ ميرسيد دختره پيام تشکر ميفرستاد.تا اينکه........ شوهر دختره اومد خونه.خيلي زود خوابش برد.دختره پيشونيشو بوسيد و رفت که لباساشو بشوره.دست تو جيبش کرد قلبش ايستاد.پاکت سيگار بود.بي اختيار اشک از چشمش جاري شد.رفت يه گوشه و شروع کرد گريه کردن.پسره شارژ فرستاد اما دختره متوجه نشد تا اس تشکر بفرسته.بعد از نيم ساعت پسره زنگ زد.نگران شده بود.دختره هم بي اختيار گريه ميکرد و شروع کرد به درددل کردن.از اون روز به بعد هر چند وقت يکبار دختره تو جيب شوهره سيگار ميديد .ديگه اروم اروم عادي شده بود براش.اما به شوهرش نميگفت.گريه ها و درددلاشو ميبرد پيش پسره.ديگه بهش نميگفت داداش.ديگه اکه اس نميداد نگران ميشد.ديگه کمتر و کمتر شوهرشو ماساژ ميداد.ديگه لباساشو خوب تميز نميشست.ديگه براش نميخنديد.به پسره ميگفت شوهرم لياقت نداره اکه داشت ترک ميکرد.اروم اروم مهر پسره تو دلش نشست.از شوهر قبلي فقط اسمي که تو شناسنامه ش بود مونده بود و اگه کاري ميکرد يا از سر اجبار بود يا از روي عادت.دختره گفت... ميخوام ببينمت.پسره هم از خداش بود.قرار گذاشتن.يه ماشين باکلاس جلوش ترمز زد.دختره تازه داشت ميفهميد اين يعني زندگي .با شوهرش فقط جوونيش حروم ميشد.شده بودن دوتا دوست صميمي.يه روز دختره بهش گفت بيا خونه شوهرم تا شب نمياد.پسره قبول کرد اما گفت اول بريم بيرون دور بزنيم.سوار شد.يه خيابون دو خيابون يه چهار راه دو چهار راه.اما پسره حرف نميزد و فقط ميگفت طاقت داشته باش يه سورپرايز برات دارم.رسيدن به يه جايي.پسره گفت اونجا رو ببين.يه مرد بود با چهره اي خسته.شيک بود اما کمرش خم شده بود.سيگار فروش بود.آره شوهره ميفروخت نميکشيد.حرف اخر پسره اين بود.برو پايين بي وفا...
حداقل بخونش وبهش فكركن! چرا ما هميشه سر نماز خوابمون مياد؟ ولی تا ساعت سه شب برای ديدن يک فيلم بيداريم؟یا تو چت واس آپ و غیره بیداریم؟ چرا هر وقت می خواهيم قرآن بخونيم خيلی خسته ايم؟ اما برای خوندن کتابهای ديگه هميشه سرحاليم؟ چرا اينکه يک پيام در مورد خدا رو رد کنيم انقدر راحته؟ ولی پيام های بيهوده رو به راحتی انتقال می ديم؟ چرا تعداد کسانی که خدا رو عبادت می کنند هر روز کمتر ميشه؟ اما تعداد فاحشه ها و پسر خوشکلا زیاد شده ؟ ولی ارتباط با خداوند انقدر سخته !!!!!!؟؟؟ در موردش فکر کنيد. اين پيام رو به دوستانتون هم بفرستيد. 99%شمااين پيام رو نميفرستيد!! خداوند فرمود:اگر من را در مقابل دوستانتان رد كنيد,,,من هم شمارادرقيامت رد خواهم كرد! اين پيام ارزش فرستادن داره ,,,,
@bimasraf
1.6K views20:17
Open / Comment
2016-08-15 15:16:13 دیروز تو تاکسی دو تا دختر همدیگرو دیدن شروع کردن احوال پرسى
.
اون یکى گفت : راستى نامزدت چطوره؟
دختره گفت: دیگه نامزدم نیست.
.
اون یکى شروع کرد که: آره بهتر
اصلا بهت نمیخورد، قیافش عین شتر بود پسره دهاتى! حالم بهم میخورد میدیدمش…
.
یهو دختره گفت: نامزد نیستیم دیگه!
آخه ازدواج کردیم!!!!
.
.
.
.
.
هیچى دیگه راننده زد بغل یه نیم ساعتى چمن هارو گاز میزد...
@bimasraf
877 views12:16
Open / Comment
2016-08-15 15:15:35 این کیست این این کیست این این یوسف ثانی است این
خضر است و الیاس این مگر یا آب حیوانی است این

این باغ روحانی است این یا بزم یزدانی است این
سرمه سپاهانی است این یا نور سبحانی است این

آن جان جان افزاست این یا جنت المأواست این
ساقی خوب ماست این یا باده جانی است این

تنگ شکر را ماند این سودای سر را ماند این
آن سیمبر را ماند این شادی و آسانی است این

#مولانا
@bimasraf
744 views12:15
Open / Comment
2016-08-15 14:22:22 #آسایشگاه_و_مادر_و_پسر
تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت و گفت: آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه, من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا، این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید. قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا، اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه، پیر زن رو پیدا کردم، گفتم این امانتی مال شماس؛ گفت: حامد پسرم تویی؟ گفتم: نه مادر، دیدم دوباره گفت: حامد تویی مادر؟ دلم نیومد این سری بگم نه، گفتم آره، پیرزنه داد زد:
@bimasraf
میدونستم منو تنها نمی ذاری، شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟ پرستاره تا اومد گفت: شما پسرشون هستید؟ تا گفتم آره دستمو گرفت، گفت: 4 ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده، باید تسویه کنید. حالا از من هی غلط کردم و اینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن. آخر چک و نوشتم دادم دستش، ولی ته دلم راضی بودم که باز این پیرزن و خوشحال کردم، هر چند که پسرش خیلی ... بود. اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت: دستت درد نکنه، رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد، بیا تو مادر ...

اگر بی مصرف را دوست دارید، او را به دوستان معرفی کنید:
@bimasraf
739 views11:22
Open / Comment
2016-08-15 14:21:21 مورد داشتیم مرده زیر تابوت زنش ازبس خوشحال بوده داد میزده!!!…
.
.
.
.
. @bimasraf
.
.
.
لا اله ایووووول الله
753 views11:21
Open / Comment