2019-12-15 08:56:13
در طول این چند سال که این صفحه شخصی را زنده نگه داشته ام، هرگاه پیشنهادی برای خواندن، دیدن و شنیدن داشته ام، دعوتم را در «بخوانید» و «ببینید» و «بشنوید» چکانده ام! والسلام، نه کلمه ای بیشتر، و نه کمتر. (لطفا اجازه بدید محاوره بنویسم. این روزها لفظ ِقلم یک مقدار مشکله برام). اما لزوما همیشه این «ببینید» و «بخوانید» ها و ... برای چشم های تشنه و ذهن های جستجوگر لایق، کفاف نمی ده و اغلب نیازه تا لای زرورق لفاظی و ستایش پیچونده بشه و بعد جار زده بشه تا «توجه» رو به سمت خودش حواله کنه. و ازونجایی که این عریضه قراره یک وسوسه برای دعوت مخاطبان ِ از همه جا بی خبر به دیدن «در دال» باشه.. سعی کردم شما رو به شیوه ی دیگه ای وسوسه کنم، که البته سعی ام بی نتیجه موند و اگر بخوام بیشتر تقلا کنم بیشتر و بیشتر به مرتبه ی عرفانی ِ «دیگه چیچی بگم؟» سوق داده میشم، پس بی ویرایش و بی ریا می نویسم و هر طور که مایلید بخونید:
رفاقت من و محمد شجاعی (روند بلوغ و سلوکی که دیگران اون رو از دور، رفاقت می بینند) از سال ۹۱ به همت «یک دوست» و با نمایش هملت رقم خورد. و حالا بعد از هفت سال، من در به در ِ لغات شده ام برای شکر و سپاس این شراب هفت ساله، که در ناباوری محض، ثمره ی مستی اون رو در دقایق میانی ِ "در دال" به «تماشا» نشستم. تماشا! تماشا! شعبده ای که از ثانیه ی نخست تولد، قطره به قطره از کاسه ی چشم همه ی ما چکونده میشه و اغلب «ما» حتی به نوجوانی نرسیده، با کاسه های تهی به عالم ملموس و محسوس ِ «بلوغ» پا می ذاریم؛ بی تماشا! به خیال اینکه چشم و گوش مون باز شده و حالا می تونیم درباره هست و نیست و بود و نبود و باید و نباید و مرگ و زندگی و حتم و امکان و عاشق و معشوق و فنا و بقا دم بزنیم و همهمه کنیم، و همهمه می کنیم.
تماشا؛ مهارتی که من به لطف دوستان و معلمانی مانند شجاعی در این چند سال، دوباره اون رو به کاسه ی چشمم برگردوندم و حالا امانت دار تماشاخانه ی حلقه ی دوستانم هستم.
و مایلم و مشتاقم، که شما رو هم به بزم کوچک یکی از این تماشابازان بزرگ دعوت کنم؛
«تماشا کنید.»
این سطر از دقایق پایانی نمایش، سرنخ من به شما:
«... در طلب ِ ناممکن بودن، عین ِ راستی ماست.. و عشق، آخرین کلید رهایی ما سرگشتگان است.»
به تماشای «سماع خاموش محمد شجاعی در آیینه ی شاگردانش» بروید. اگر ناکام و ناراضی برگشتید، گلایه به «من» ببرید، نه «او»، چرا که «او» خود نیز، تنها یک تماشاگر است. نه چیزی بیشتر، نه چیزی کمتر. مانند شما. مانند من. کارِ جنونِ «ما» به تماشا کشیده است..
572 viewsedited 05:56