یه پاراگراف توی رمان 'مرگ خوش' خوندم که منو توی فکر برد؛ نوشته | کپشن خـــاص
یه پاراگراف توی رمان "مرگ خوش" خوندم که منو توی فکر برد؛ نوشته بود: بیماریش آنقدر طولانی شد که اطرافیانش به مریضیش عادت کردند و از یاد بردند که اون دارد عذاب میکشد و روزی میمیرد. حقیقت اینه گاهی هرچیزی که مربوط به ماست برای اطرافیانمون تبدیل به عادت میشه؛ درد و رنجهامون، بیماریهامون، حتی عشق و محبتمون نسبت به آدمها، براشون تبدیل به عادت میشه و دیگه به چشم نمیاد. گاهی حضور دائمی ما، عشقِ بیقید و شرط ما باعث میشه حتی دیده نشیم. :)