Get Mystery Box with random crypto!

از پشت اين پرده خيابان جور ديگري است درها پنجره ها درخت ها ديو | دلنوشته های ناب


از پشت اين پرده
خيابان
جور ديگري است
درها
پنجره ها
درخت ها
ديوارها
و حتي قمري تنبل شهري
همه مي دانند
من سال‌هاست چشم به راه کسي
سرم به کار کلمات خودم گرم است
تو را به اسم آب
تو را به روح روشن دريا
به ديدنم بيا
مقابلم بنشين
بگذار آفتاب از کنار چشم‌هاي کهن‌سال من
بگذرد
من به يک نفر از فهم اعتماد محتاجم
من از اينهمه نگفتن بي تو خسته‌ام
خرابم
ويرانم
واژه برايم بياور بي انصاف
چه تند مي‌زند اين نبض بي‌قرار
بايد براي عبور از اينهمه بيهودگي
بهانه بياورم
بحث ديگري هم هست
يک شب
يک نفر شبيه تو
از چشمه انار
برايم پياله آبي آورد
گفت
تشنگي‌هاي تو را
آسمان هزار ارديبهشت هم
تحمل نخواهد کرد
او به جاي تو امده بود
اما من از اتفاق آرام آب فهميدم
ماه
سفير کلمات سپيده دم است
دارد صبح مي شود
ديدار آسان کوچه
ديدار آسان آدمي
و درها
پنجره ها
درخت ها
ديوارها
هي تکرار چشم به راه کي
تا کي ؟

من تو را لمس کرده ام
من که متبرک ام کرده اند از ترانه هاي شيراز
من که تمامي اين سال ها
يکي لحظه حتي
خواب
به راهم نبرده است

من دست برداشته و
پا بريده توام
تو
ماه ابرينه پوش
من دست خط شفاي سروش

هي دختر خواب هاي بي رخصت
بي تاب هرچه برهنگي
خوشه خزاني انگور
در اين جهان
تنها يکي واژه کافي بود
تا آدمي از تماشاي تو تمام

تو از دعاي کدام حواي گندم پرست
به اين پرده از عطر ملائک رسيده اي ؟
که رسولان هزاره زن
پا به روياي تو شاعر شدند ؟

هنوز هم بر اين باورم
که پسين يکي از روزهاي دي
من تو را از تخيل خداوند ربوده ام

حالا هرچه پيش تر مي آيم
باز تو دورتر 
بر قوس مزار گاه ماه ايستاده اي
من در غياب تو
با سنگ سخن گفته ام
من در غياب تو
با صبح ، با ستاره ، با سليمان سخن گفته ام
من در غياب تو
زخم هاي بي شمار شب ايوب را شسته ام
من در غياب تو
کلمات سربريده بسياري را شفا داده ام
هنوز هم در غياب تو
نماز ملائک قضا مي شود
کبوتر از آرايش آسمان مي ترسد
پروانه از روشنايي گل سرخ هراسان است

بگو کجا رفته اي
که بعد از تو
ديگر هيچ پيامبري از بيعت ستاره با نور
سخن نگفت

در ازدحام اين همه ظلمت بي عصا
چراغ را هم از من گرفته اند
اما من
ديوار به ديوار
از لمس معطر ماه
به سايه روشن خانه باز خواهم گشت
پس زنده باد اميد

در تکلم کورباش کلمات
چشم هاي خسته مرا از من گرفته اند
اما من
اشاره به اشاره
از حيرت بي باور شب
به تشخيص روشن روز خواهم رسيد
پس زنده باد اميد

در تحمل بي تاب تشنگي
ميل به طعم باران را از من گرفته اند
اما من
شبنم به شبنم
از دعاي عجيب آب
به کشف بي پايان دريا رسيده ام
پس زنده باد امید


رفتــن هــم حــرف عجيبــي ‌اســت
شبيــه اشتبــاه آمــدن
گفــت بــر مــي گــردم
و رفــت
و همــه‌ پــل ‌هــاي پشــت ســرش را ويــران کــرد
همــه مــي ‌دانستنــد ديگــر بــاز نمــي ‌گــردد
امــا بــازگشــت
بــي هيــچ پلــي در راه
او مســير مخفــي يــادها را مــي ‌دانســت

 من با توام 
مي خواهم آغشته عطر تو زندگي کنم
اين رد عطر توست 
که از حيرت بادهاي شمالي 
شب را به بوي بابونگي برده است 
تو کيستي که تاک تشنه 
از طعم تو 
به تبريک مي آمده است  

چقدر خوب است 
که ما هم ياد گرفته‌ايم 
گاه براي ناآشناترين اهل هر کجا حتي 
خواب نور و سلام و بوسه مي‌بينيم 
گاه به يک جاهايي مي‌رويم 
يک دره‌هاي دوري از پسين و ستاره
از آواز نور و سايه‌روشن ريگ
و مي‌نشينيم لب آب 
لب آب را مي‌بوسيم 
ريحان مي‌چينيم 
ترانه مي‌خوانيم 
و بي‌اعتنا به فهم فاصله 
دهان به دهان دورترين روياها 
بوي خوش روشناييِ روز را مي‌شنويم 
بايد حرف بزنيم 
گفت و گو کنيم 
زندگي را دوست بداريم 
و بي‌ترس و انتظار
اندکي عاشقي کنيم

سيد علي صالحي