2019-01-19 15:29:01
نبودن، مرا به یاد ِبودن میاندازد.
ندیدن، هزار تصویر میشود در حافظهی چشمها.
در اين همواری ِخاك، در اين وفور بیسقفی، در اين هوای بی ديوار، چه مجالی دارد خيال برای زيارت!
بیاذن ِدخول، از هر طرف كه بخواهم قدم میگذارم در رواقها.
چه ضريحِ خلوتی! چه بیزائری روشنی! تا چشم كار میكند آسمان است و كبوتر.
بیهراس ِبیبالی، پرواز میكنم در صحنهای خالی.
میگريزم از بندهای وجود. نفس تازه میكنم در بیسايگیِ آفتاب.
نبودن، مرا به ياد بودن میاندازد؛ به ياد مزاری كه میگويند همين حوالی پنهان است.
چگونه میشود پنهان بودن را جست و جو كرد و احتمال ِ مزار را زيارت؟!
چشمها را میبندم، خيال را مهار میكنم، دل را آرام.
سر مینهم به ديوار ِبقيعی كه فقط در نام، بقعه دارد.
مشام جانم پر از عطر ياس است و بغضی در گلوی شيعهام، تير میكشد. مفاتيح غربت را میگشايم.
اشك راه خودش را پيدا میكند.
نبودن مرا به ياد بودن میاندازد.
سلام میدهم به راز ِگستردهای كه در هيچ خاكی دفن نخواهد شد.
#زهرا_بشری_موحد
@eslimii
803 viewsZahra bashari, edited 12:29