انگار مادرم گریسته بود آن شب چه روشنایی بیهوده ای در این دریچه | 🔸فروغ_فرخزاد🔸
انگار مادرم گریسته بود آن شب چه روشنایی بیهوده ای در این دریچه مسدود سر کشید. چرا نگاه نکردم؟ تمام لحظه های سعادت میدانستند که دستهای تو ویران خواهد شد و من نگاه نکردم. تا آن زمان که پنجره ی ساعت گشوده شد و آن قناری غمگین چهار بار نواخت چهار بار نواخت و من به آن زن کوچک بر خوردم که چشمهایش, مانند لانه های خالی سیمرغان بودند. و آنچنان که در تحرک رانهایش میرفت گویی بکارت رؤیای پرشکوه مرا با خود بسوی بسترشب میبرد...