حکم اعداﻡ ﺑﻮﺩ ... اﻋﺪﺍمی لحظه ای مکث کرد ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﺍی ﺑﺮ ﻃﻨﺎﺏ ﺩﺍﺭ ﺯﺩ ... کلانتر ﮔﻔﺖ : ﺻـــﺒﺮ ﮐﻨﻴﺪ! ﺁﻗــﺎی ﺯندانی ﺍﻳﻦ ﭼﻪ کاﺭﻳﺴﺖ؟ ﺑﻮﺳﻪ ﻣﯿﺰنی بر آنچه جانت را ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ؟! ﺯندانی خندﻩ ﺍی کرﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : کص نگو خارکوصه، ﻟﺒﻢ ﻣﯿﺨﺎﺭﻩ ...! کلانتر عن شد ولی با حفظ خونسردی پاسخ داد : لبت ميخاره بيا بمال به کير من كصكش ...! و زد زير چارپايه و اعدامی در مقابل جمعيت جان داد و ننش گاییده شد. « جان علی ویک » @ScizoFer 81 views13:12