🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

شوری دیگر

Logo of telegram channel shouridigar — شوری دیگر ش
Logo of telegram channel shouridigar — شوری دیگر
Channel address: @shouridigar
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 137
Description from channel

@Masoumehgholipour

Ratings & Reviews

4.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


The latest Messages

2022-07-19 17:11:11
دو دل‌داده (تصویری خیالی از ویس و رامین)
نگاره‌ای از رضا عباسی
دوره‌ی صفوی
تِمپرا و طلا بر روی کاغذ
موزه‌ی متروپولیتن
نیویورک
@ShouriDigar
100 viewsMasoumeh gholipour, 14:11
Open / Comment
2022-07-10 10:33:54
از پیش قربانی
پدری داشتم چون اسماعیل
نه پسری که اسماعیلم شود.
ابراهیم و اسماعیل هر دو در یک تن بودند با من
پس گفتم :
ابراهیم؛ اسماعیل‌ت را قربان کن که وقت، وقت قربان کردن است.
قربانی کردم در این قربانگاه و جوهر این دفتر خون اسماعیل است.
پسری که نداریم.
دریغ که گوسفندی از غیب نرسید برای ذبح.
قلمِ نی از نیستان می‌رسید.
نی در کفم روان، نی خود نفیر داشت.
نفس از من بود نه نغمه.
من می‌دمیدم چون دم زدن، دم به دم، تا این نوشته شد...


هزار دستان
علی حاتمی
@ShouriDigar
196 viewsMasoumeh gholipour, 07:33
Open / Comment
2022-06-25 20:03:11
دوست داشته شدن از سوی کسی که دوستش می‌داری، آن حس و حالتی است که در واژه‌ی عام و عادی خوشبختی نمی‌گنجد...


"محمود دولت آبادی

@ShouriDigar
165 viewsMasoumeh gholipour, 17:03
Open / Comment
2022-06-10 07:27:06 شاید سکونِ چیزهای دور و بر از سکونِ دریافت های ما باشد و تحمیلی‌ی این یقین که او هموست به عینه و لاغیر.
این قَدَر هست که چون به این روال بیدار می‌شدم و خاطرم همه پَرپَر می‌زد در تلاشِ نامرادِ کشفِ این که کجایم من. هر چه بود و نبود در تاریکی دور و برم می‌چرخید: اشیا و دیار و سال ها.
تنم، که جُم نمی‌خورد از بسِ رخوت، پی‌ی تعیینِ موقعِ جغرافیایی‌ی فردْ فردِ اعضا بود از روی نقشه‌ی خستگی، تا به امیدِ بازسازی و نامگذاری‌ی این بیْغوله که دولت سرای اوست، در بیاورد که سَمتِ دیوار کدام، که میز کجا، صندلی کجا.
حافظه‌اش، حافظه‌ی دنده‌های او، زانوان او، شانه‌های او، پشتِ هم نقشِ اتاق های مختلف می‌بست که هر کدام لااقل شبی گذرانده بود و در این فاصله، دیوارهای نامرئی، که در استحاله‌ی نقشی به نقشْ، پیوسته جا به جا می‌شد، دور او گردباد می‌کرد در ظلامِ محیط و حتا پیش از آن که مغز، که در آستانِ "کیف" و "مَتی" هنوز در جا می‌زد، راهی از روی قراین به شناسایی‌ی جایی ببَرَد، او، تنم، شکلِ تختخوابِ هر اتاق یادش بود، جای درها، طرزِ نورگیری‌ی پنجره‌ها، بود یا نبودِ راهرویی آن پشت، با فکری که همان‌جا بدرقه‌ام کرده بود تا درِ خواب و همان ‌جا به پیشوازم آمده بود با طلیعه‌ی بیداری. پهلو که لَس مانده بود در تکاپوی جهت یابی، می‌پنداشت زیرِ سر سایه‌ی تختِ چارطاقی، مثلاً والمیده رو به دیوار و زبانِ ناطقه بی‌درنگ وا می‌شد: "چه عجب که آخرش خوابم بُرد و تازه بی‌سرکشی ماما، پیش از شب بخیرِ او ..."


تأملِ ایّامِ گذشته
بهانه‌های مأنوس
بیژن الهی
نشر بیدگل
@ShouriDigar
158 viewsMasoumeh gholipour, 04:27
Open / Comment
2022-06-10 07:27:04
102 viewsMasoumeh gholipour, 04:27
Open / Comment
2022-05-24 16:23:42
یا وطنی وکانک فی غربه
وکانک تبحث فی قلبی عن وطن لیاویک
نحن الاثنان
بلا وطن یا وطنی!

وطنم !
انگار در غربتی
و در قلبم در جستجوی وطنی هستی که پناهت بدهد
وطنم !
ما هر دو بی‌وطنیم...

محمود درویش
@ShouriDigar
184 viewsMasoumeh gholipour, 13:23
Open / Comment
2022-05-23 22:02:05 پیدا بود که مرگ مثل خون در رگ‌های سهراب می‌دود. تاخت و تازش را در زیر پوست می‌شد دید. چه جولانی می‌داد و مرگ مثل سایه‌ای رنگ می‌باخت و محو می‌شد. بی‌شباهت به مرغ پَر کنده‌ای نبود. در گوشه‌ای از تخت مچاله شده بود. کوچک بود، کوچک‌تر شده بود. درد می‌کشید.
می‌گفت که همیشه از آدم‌هایی که حرمت زندگی را نگه نمی‌دارند و خودشان را می‌کشند تعجب می‌کردم، اما حالا می‌فهمم چطور می‌شود که خودشان را می‌کشند. بعضی وقت‌ها زندگی کردن غیر ممکن است.
اما سهراب جور دیگری بود. یک کیسه‌‌ی استخوانی، لهیده و دردناک، با دو چشم هوشیار و کنجکاو. می‌پرسید از بچه‌ها کی را می‌بینی؟ با این اوضاع به کجا می‌رویم؟ می‌خواست بداند بیرون از تخت و بیمارستان، بیرون از تخت بند بیماری چه می‌گذرد. نگران بیرون بود که پارسال زیر و رو شده بود؛ از شوق، از هیجان! زلزله را می‌دید و استخوان‌بندی ظلم را که با صدای هولناکی می‌شکند و مثل زباله روی هم کوت می‌شود، سیاه در سیاه. این سقف سنگین بالای سرمان، هزاران ساله، شکافی برداشته بود و ستاره‌ها کورسویی می‌زدند.
ای روزهای خوشِ کوتاه، آیا فقط برای ثبت در تاریخ آمده بودید؟ روزهای پیش از نومیدی، روزهای صبح کاذب. برای مردمی که چون بنی‌اسراییل از خدا به گوساله روی آوردند و آن‌گاه ندا آمد که "هر کس شمشیر خود را بر ران خویش بگذارد و برادر و دوست خویش و همسایه خود را بکشد" (سفر خروج: ۳۲) ما از طلا گوساله ساخته بودیم و پرستیده بودیم و "یهوه خدای غیور است که انتقام گناه پدران را از پسران تا پشت سوم و چهارم می گیرد" (سفر خروج: ۲۰) همان داستان هارون و سامری و گوساله‌ی سخنگو. هر قومی که از طلا گوساله بسازد و آن را بپرستد، سرنوشتی بد‌تر از ما خواهد داشت. دروغ مثل موریانه جانش را می‌جود و مثل شمشیر در تاریکی بر جان مردمش فرو می‌آید.
سهراب را دروغ کشت. سهراب قصه را می‌گویم....


قصه‌ی سهراب و نوش‌دارو، به یاد سهراب
از کتاب خواب و خاموشی
به قلم شاهرخ مسکوب
@ShouriDigar
141 viewsMasoumeh gholipour, 19:02
Open / Comment
2022-05-23 22:01:54
سهراب سپهری
کاشان ۱۳۰۷ . تهران ۱۳۵۹

@ShouriDigar
111 viewsMasoumeh gholipour, 19:01
Open / Comment
2022-05-05 15:56:06
اردی‌بهشت...


@ShouriDigar
244 viewsMasoumeh gholipour, edited  12:56
Open / Comment
2022-04-24 20:50:38
گفتی که به دل‌شکستگان نزدیکم
ما نیز دلِ شکسته داریم ای دوست...


ابوسعید ابوالخیر

@ShouriDigar
309 viewsMasoumeh gholipour, edited  17:50
Open / Comment