Get Mystery Box with random crypto!

رفته بودم سَرِ حوض... تا ببينم شايد، عكس تنهايی خود را در آب.. | کافه کتاب ☕

رفته بودم سَرِ حوض...
تا ببينم شايد، عكس تنهايی خود را در آب...
آب، در حوض نبود...
ماهيان می گفتند: "هيچ، تقصير درختان نيست..."
ظهرِ دم كرده ی تابستان بود...
پسرِ روشنِ آب، لبِ پاشويه نشست...
و عقابِ خورشيد، آمد او را به هوا بُرد كه بُرد...
به دَرَک راه نبرديم به اكسيژن آب‌...
برق، از پولکِ ما رفت كه رفت‌...
ولی آن نورِ درشت،
عكس آن ميخکِ قرمز در آب...
كه اگر باد می آمد دلِ او،
پشت چين های تغافل می زد...
چشمِ ما بود...
روزنی بود، به اقرارِ بهشت‌...
تو اگر در تپشِ باغ، خدا را ديدی...
همتی كن و بگو،
ماهی ها، حوضِشان بی آب است‌...


"پیغامِ ماهی ها"
نقاشی و شعر: "سهراب_سپهری"