تذکرة اولیا نقل است که چنان شکستگی داشت که در هر که نگریستی | 💐✨ به سوی حق ✨💐
تذکرة اولیا
نقل است که چنان شکستگی داشت که در هر که نگریستی او را از خود بهتر داسنتی. روزی به کنار دجله میگذشت. سیاهی دید با قرابه ای، و زنی پیش او نشسته و از آن قرابه میآشامید. به خاطر حسن بگذشت که این مرد از من بهترا ست. با زشرع حمله آورد که آخر از من بهتر نبود که بازنی نامحرم نشسته و از قرابه میآشامد؟ او در این خاطر بود که ناگاه کشتی ای گرانبار برسید و هفت مرد در آن بودند، و ناگاه درگشت و غرقه شد. آن سیاه در رفت و شش تن را خلاص داد. پس روی به حسن کرد و گفت:
برخیز اگر از من بهتری. من شش تن را نجات دادم. تو این یک تن را خلاص ده، ای امام مسلمانان! در آن قرابه آب است و آن زن مادر من است. خواستم تا تو را بیازمایم تا تو به چشم ظاهر میبینی یا به چشم باطن. اکنون معلوم شد که به چشم ظاهر دیدی.
حسن در پای او افتاد و عذر خواست و دانست که آن گماشته حق است پس گفت: ای سیاه! چنانکه ایشان را از دریا خلاص کردی مرا از دریای پندار خلاص ده. سیاه گفت: چشمت روشن باد!
بعد از آن چنان شد که البته خود را به از کسی دیگر ندانستی، تا وقتی سگی دید و گفت: الهی مرا بدین سگ برگیر. پرسیدند: تو بهتری یا سگ؟ گفت: اگر از عذاب خدا خلاص یابم من بهتر باشم والا به عزت و جلال خدای که او از صد چون من به.