🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

هیچ‌وقت برات گفته بودم «تن‌مردگی» چجوریه، مهرالسادات؟ که وایست | FAVANIA | VERONA

هیچ‌وقت برات گفته بودم «تن‌مردگی» چجوریه، مهرالسادات؟ که وایستاده باشی رو پاهات ولی مطمئن باشی یکی دیگه وایسوندتت؟ اون آخرا، نقل ما نقل تن‌مردگی بود. عینهو این عروسک چوبیا شده بودیم. از بالا با نخ، پیچ و تابمون می‌دادن. تهش یه شبی اومد که من دیگه جون خیمه‌شب‌بازی نداشتم. جون تن‌مردگی نداشتم. نخ دستمو که کشیدن بالا که سپرمو حائل سرم کنن، بی‌هوا مشتمو باز کردم. باقی‌ش گفتن نداره مهرالسادات. من تا همین دو ماه پیش، فکر می‌کردم روزی که سپر بندازم، روزیه که خلع‌سلاح‌شدنش رو دیدم و دیگه باور کردم که قرار نیست بجنگیم. ولی اون شب، جوری سپر انداختم که از صدای زمین‌خوردنش، جفتمون حیرون شدیم. انگار که از این‌جا به‌بعدش دیکته نشده بود بهمون. بعد، زمان کش اومد و هیچی نشد. قد یه نگاه سنگین که از لای چشم‌های اشکی به‌هم بندازیم، هیچی نشد. قد سُرخوردن چیکه‌ی خون روی زخم، هیچی نشد. قد قورت‌دادن خاک ته گلو، هیچی نشد. این‌قدر هیچی نشد که کم‌کم نخ‌ها از بالا شل شد. کشیدنمون بیرون... ولی تو باور می‌کنی که من شونه‌های ناامیدشو موقعی که شمشیرشو می‌کشید رو زمین، دیدم؟ انگاری که نخواد این‌جوری تموم شه؟ این‌جوری تموم شیم؟ منم باور نمی‌کنم. گمونم وهم خستگیم بوده. حالا اصلا مگه توفیری می‌کنه به حال آدم؟ این‌که بدونی اون‌موقع که عرق‌ریزون، با بازوهای کم‌جون، شمشیرو نگه‌داشته‌بودی که مبادا بفهمه خسته شدی، اون داشته به این فکر می‌کرده که چجوری تو زمین نگهت‌داره، توفیری می‌کنه به حال آدم؟ تهش که تموم شدیم. گمون هم نکنم که هیچ‌وقت، هیچ‌کدوممون، بخواهیم که دوباره تو اون میدون، معرکه بگیریم.