🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

ح‌سین ق‌دیانی

Logo of telegram channel ghete26 — ح‌سین ق‌دیانی ح
Logo of telegram channel ghete26 — ح‌سین ق‌دیانی
Channel address: @ghete26
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 9.22K
Description from channel

ح‌سین ق‌دیانی
instagram: https://www.instagram.com/hosein.ghadyani26
www.ghadiany.ir

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


The latest Messages 2

2022-08-14 22:59:24
توهین به موسوی یا توهین موسوی؟!
ح‌ق:
یک- آن دسته از مدعیان اصلاحات که کم و بیش از الباقی عاقل‌ترند، مکرر گفته‌اند که «مفاهیم عالیه‌ای نظیر شهید و شهادت، ملک طلق اصول‌گراها نیست و اصلاح‌طلب‌ها نیز از این سفره‌ی معنوی سهم دارند. شهید نزد همه‌ی گروه‌ها محترم و شهادت، آرمانی فراتر از بگومگوهای سیاسی است.»
دو- هفته‌ی گذشته مهندس موسوی در خلال یک بیانیه، بدترین نسبت‌ها را به سردار شهید همدانی داد و فقط در یک نمونه، از آن مثل اعلای ایستادگی تعبیر به «سردار بی‌افتخار» کرد. در بطن و متن بیانیه چنان بغضی نسبت به حاج‌حسین وجود داشت که گویی به سفارش داعش تهیه و تنظیم شده بود.
سه- حق این بود که جماعت مدعی اصلاحات ضمن نکوهش مهندس موسوی، در مقام عمل ثابت می‌کردند که هم‌پای اصول‌گراها، به #شهید و #شهادت علقه‌ی مضاعف دارند لیکن در کمال تأسف، یک بار دیگر ثابت کردند که برای‌شان دفاع از هم‌قبیله‌ای خیلی مهم‌تر است تا دفاع از حق و حقیقت. البته کاش فقط همین بود؛ که حضرات طلب‌کار هم شده‌اند و با مغلطه می‌خواهند «توهین موسوی» را «توهین به موسوی» معنی کنند. احتمالا آقایان توقع داشتند که در برابر آن همه اهانت موسوی به شهیدی در تراز حسین همدانی، احدی به میرحسین، نازک‌تر از گل نگوید.
چهار- آن‌چه شرحش رفت، گوشه‌ای از کارنامه‌ی کسانی است که بدون هیچ سند و مدرکی، به یک انتخابات باشکوه چهل میلیونی تهمت تقلب زدند و شگفتا! بعدها دوباره و سه‌باره و چهارباره در همان انتخاباتی نامزد شدند و رأی دادند که همان ساز و کار انتخابات سال هشتاد و هشت را داشت. شورای نگهبان همان شورای نگهبان بود و آیت‌الله جنتی همان آیت‌الله جنتی و نظارت استصوابی همان نظارت استصوابی. پس ادعای تقلب به شهادت رفتار و گفتار خود جماعت هم دروغ و تهمتی بیش نبود. بماند که مردم هنوز در صفوف رأی بودند که موسوی اعلام پیروزی کرد. از هشتاد و هشت چند سال می‌گذرد؟ از میان زعمای اصلاحات آیا فقط یک نفر- و نه بیش‌تر- بابت تهمت ناروای تقلب و نیز آن همه هزینه که بار کشور کردند، عذری خواسته است؟

دکتر شریعتی در «هبوط» از نرون می‌نویسد که برای لذت، رم را به آتش کشید؛ از معین بودایی می‌نویسد که خود را سوزاند تا شهرش از حریق نجات یابد و نیز از چس فیل‌های ناطق‌. آن‌گاه می‌پرسد: «چه حد و فصل مشترکی هست که بتوان هر سه را در یک حقیقت کلی به نام #انسان جا داد؟» نه به این آزادگی اصول‌گراها که همه عین آب خوردن هم‌دیگر را نقد می‌کنند، نه به این قبیله‌گرایی اصلاح‌طلب‌ها که حتی در دوگانه‌ی میرحسین و حاج‌حسین هم حاضر نیستند طرف #حق را بگیرند.
#حسین_قدیانی
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@ghete26

https://www.instagram.com/p/ChQHl2SoHoZ/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
1.2K viewsedited  19:59
Open / Comment
2022-08-13 23:23:36 از نوحه‌خوانی‌های شهید اکبر قدیانی
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@ghete26
847 viewsedited  20:23
Open / Comment
2022-08-13 23:22:38 از نوحه‌خوانی‌های شهید اکبر قدیانی
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@ghete26
798 viewsedited  20:22
Open / Comment
2022-08-13 19:10:46 ادامه از متن قبل
به آقاعبدالله اما خیلی سخت بود راستش را بگوییم. از این ترس داشتیم که سال بعد اصلا هیأت راه‌مان ندهد. یا هیأت راه‌مان بدهد ولی اجازه ندهد که دور و بر زنجیربرنجی آفتابی شویم. از این تنبیه هم ترس داشتیم که به جریمه‌ی آن‌چه کرده بودیم، دیگر حتی برای یک دقیقه هم نگذارد کتل بلند کنیم. همه‌ی این‌ها باعث شد تا برای آقاعبدالله یک خالی ببندیم و زنجیرها را پس بدهیم. این‌جور وانمود کردیم که شب آخر دسته یادمان رفت زنجیرها را بگذاریم در سطل مخصوص. رسما دروغ گفته بودیم و باز هم دچار عذاب وجدان شده بودیم ولی این‌جوری خودمان را دل‌داری می‌دادیم که اگر راستش را می‌گفتیم، ممکن بود از دسته‌ی آقاعبدالله بل‌که از دسته‌ی #اباعبدالله محروم شویم. اگر آقاعبدالله می‌گفت که دیگر حق ندارید هیأت بیایید، چی؟

فردایش رفتیم سه راه آذری و با پول توجیبی‌هایی که داشتیم، چند تایی شانسی خریدیم تا بفروشیم و با سودش پول زنجیرها را دربیاوریم. شانسی جعبه‌ای بود مستطیل، پر از خانه که بسته به شانس خریدار، ممکن بود یک آدامس نصیبش شود یا اصلا خانه پوچ درآید. سه ماه تمام شانسی فروختیم تا پول زنجیرها جور شد.

پول زنجیرها را که بردیم، پیرمرد پرسید: «به صاحب هیأت راست گفتید یا دروغ؟» گفتیم دروغ اما توضیح دادیم که چرا. گفت: «من این پول را نمی‌خواهم. از طرف خودتان بروید بدهید صاحب هیأت، تحت عنوان کمک به هیأت. بعد هم راستش را به طرف بگویید. ضرر نمی‌کنید.»

همین که آقاعبدالله اصل قصه را فهمید، برای راستگویی تشویق‌مان کرد: «محرم سال بعد، بلند کردن کتل‌ها با شما.» ضرر که نکردیم، سود هم کردیم. البته آقاعبدالله در کنار این حال بزرگی که به ما داد، یک ضدحال تر و تمیز به من و علی بهادر زد که خب حق‌مان بود: «خوبی‌اش این است که کتل برخلاف زنجیربرنجی در جیب‌تان جا نمی‌شود! این‌طوری خیال من هم جمع‌تر است!»

شب رقیه‌ی محرم سال بعد، یعنی همان اولین شبی که دسته‌ی آقاعبدالله بزاز راه افتاد، من و علی بهادر جلوی دسته بودیم و دست هر کدام‌مان هم یک کتل. داشتیم کیف عالم را می‌کردیم و به همه‌ی بچه‌محل‌ها پز می‌دادیم. بیش‌تر از یک ربع، بیست دقیقه از حرکت دسته نگذشته بود که یک آن علی بهادر به من نهیب زد: «اون‌جا رو نگاه، حسین!» چشم چرخاندم و دیدم که دسته درست رسیده جلوی مغازه‌ی همان پیرمرد مهربان. روی شیشه‌ی مغازه، یک پارچه‌ی مشکی نصب کرده بودند و روی پارچه‌ی مشکی، عکس پیرمرد را گذاشته بودند. زیر عکس پیرمرد نوشته بودند: «پیرغلام اهل بیت حاج‌غلامحسین سمسارچی در شب اول محرم دعوت حق را لبیک گفت.» بالای عکس پیرمرد نوشته بودند: «السلام علیک یا اباعبدالله.» یک خط بالاتر از «السلام علیک یا اباعبدالله» نوشته بودند: «انا لله و انا الیه راجعون.» آن بالا، آن بالای بالا، بیرون پارچه، روی شیشه‌ی مغازه نوشته بودند: «هوالرزاق.»

دومرتبه نگاهم را خیره کردم به چشم‌های پیرمرد. قشنگ لبخند داشت. انگار فقط داشت به من می‌خندید. انگار میان آن همه جمعیت فقط داشت به من و علی بهادر می‌خندید...

- هیچ معلومه کجا رو دارین نگاه می‌کنین؟ پس چرا حرکت نمی‌کنین؟
صدا، صدای آقاعبدالله بزاز بود...
نه! با این‌که کتل دست‌مان بود و سر دسته بودیم، هیچ کدام‌مان نای حرکت نداشتیم. نه من و نه علی بهادر که داشت مثل ابر بهار گریه می‌کرد...
#حسین_قدیانی
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@ghete26
800 viewsedited  16:10
Open / Comment
2022-08-13 19:08:09
#زنجیربرنجی
ح‌ق: کوچه‌ی ما دو تا هیأت داشت. یکی هیأت طاووس خانوم. نه این‌که متوسل به خانمی بودند به اسم طاووس. طاووس خانوم همسایه‌ی روبه‌رویی ما بود و ما هم مثل بقیه‌ی محله، هیأت‌شان را به همین نام می‌شناختیم. اردبیلی بودند و مراسم‌شان از طشت‌گذاری در شب اول محرم شروع می‌شد تا قمه‌زنی در ظهر عاشورا. آن سال‌ها هنوز موبایل نیامده بود و خبری از شبکه‌های اجتماعی نبود و قمه‌زنی هم قبح این سال‌ها را نداشت. یک بار که به سرم زده بود به عشق امام حسین قمه بزنم، مادرم یک کلام گفت: «همین یکی را کم داشتیم!» البته تحکم مادر هم نبود، آن‌قدری از این کار وسوسه‌انگیز ترس داشتم که شاید اگر قمه را بالا هم می‌بردم، هرگز روی سرم پایین نمی‌آوردم! بماند که یک سال یکی از قمه‌زن‌های هیأت طاووس خانوم ناشی‌گری کرده بود و قمه را بیش از حد آورده بود پایین و فرق سرش زیادی دیگر شکافته شده بود و کار رسیده بود به دوا و درمان‌گاه. با همه‌ی این‌ها هنوز حلاوت این‌که در هیأت طاووس خانوم به حسین، حوسین می‌گفتند، در جانم هست: «حوسینیم وای، حوسینیم وای، حوسینیم.» روضه را ترکی می‌خواندند ولی این‌قدری جان‌سوز بود که تو حتی اگر زبان‌شان را هم نمی‌فهمیدی، باز قادر بودی که به راحتی اشک بریزی.

من بیش‌تر خراب هیأت آقاعبدالله بزاز بودم که از شب سوم دسته می‌رفتند و دعوا می‌شد بین ما بچه‌ها که کی کتل را بردارد. دسته کلا دو تا کتل بیش‌تر نداشت ولی متقاضی الی ماشاءالله. اگر کتل به من نمی‌رسید، عشق این را داشتم که اقلا با زنجیر برنجی زنجیر بزنم که قیمت ایضا کلاس بیش‌تری داشت. هم‌چین بگی نگی در زنجیرزنی به مهارت هم رسیده بودم و تا می‌دیدم که چشم زن‌ها و دخترها به دسته‌ی ما دوخته شده، به فیگورم ضریب می‌دادم.

علی بهادر گفت یا پیش‌نهاد خود خرم بود، الان یادم نیست. فقط در این حد یادم هست که شب شام غریبان یکی از آن محرم‌های دوست‌داشتنی عصر کودکی به این صرافت افتادیم که آخر دسته، زنجیربرنجی‌ها را عوض آن‌که بگذاریم در سطل مخصوص زنجیرها، بپیچانیم. همین کار را هم کردیم و یکی دو روز بعد از عاشورا دیدیم که آقاعبدالله روی شیشه‌ی مغازه‌ی پارچه‌فروشی‌اش زده: «دو تا زنجیر برنجی گم شده. اگر کسی پیدا کرد، آن را تحویل هیأت دهد.» هم من و هم علی بهادر چنان عذاب وجدانی گرفتیم که واقعا می‌خواستیم زنجیرها را برگردانیم اما مشکل این‌جا بود که فردای عاشورا زنجیربرنجی‌ها را آب کرده بودیم و با پولش دو تا توپ چهل‌تکه خریده بودیم. کاری که حتی یزید هم با اباعبدالله نکرده بود، ما با هیأت آقاعبدالله کردیم اما از آن‌جا که خدا جای حق نشسته، هم توپ چهل‌تکه‌ی علی بهادر و هم توپ چهل‌تکه‌ی خودم خیلی زود به فنا رفت. توپ علی بهادر- آن‌جور که خودش می‌گفت- یک هفته بعد در نزدیکی ده‌شان در اطراف ساوه می‌رود زیر چرخ‌های یغور یک تریلی هجده چرخ و توپ من هم به یک ماه نرسید که آه از نهادش درآمد. از چند جا سوراخ شده بود و وقتی بادش می‌کردی، فوقش پنج دقیقه باد داشت.

هنوز محرم تمام نشده بود که با علی بهادر رفتیم چند خیابان پایین‌تر، همان مغازه‌ای که زنجیربرنجی‌ها را فروخته بودیم. عذاب وجدانی هم که داشتیم، اجازه‌ی سرهم کردن هیچ دروغی را به ما نمی‌داد. راستش را به طرف گفتیم و الحمدلله فهمیدیم زنجیرها را هنوز نفروخته. پیرمردی بود افتاده‌حال و همین که از ما حرف راست شنیده بود، کافی بود تا دلش به رحم بیاید. گفت: «زنجیرها را بروید بدهید به صاحب هیأت. پولش را هم هر وقت جور کردید، بیاورید.»
ادامه در متن بعد
#حسین_قدیانی
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@ghete26
556 viewsedited  16:08
Open / Comment
2022-08-10 15:30:21
#سایه و #سردار
ح‌ق: دیروز از شهید همدانی نوشتم و امروز در این متن می‌خواهم در سایه‌ی سایه بنشینم و از ابتهاج بنویسم. آن‌که دیروز شرحش رفت، پاسدار امنیت ایران بود و آن‌که امروز تجلیل می‌شود، حافظ امنیت زبان فارسی. ما هر دوگانه‌ای داشته باشیم، الحمدلله دوگانه‌ی #شهید و #شاعر نداریم. دشمن البته می‌خواهد این دوگانه را هم بسازد. آن‌که در مدح حاج‌حسین می‌نویسد، کفر است اگر در وصف امیرهوشنگ بنویسد و آن‌که با سایه صفا می‌کند، هیچ کاری نباید به خورشید خون شهید داشته باشد. من اما از زندگی خط‌کشی بدم می‌آید. این‌که ما فقط حق داشته باشیم از بعضی شعرا یاد کنیم و جماعت مقابل‌مان هم. بله! برای جدایی و انفکاک آن‌چه زیاد است دلیل و بهانه است لیکن کاش همه چیز را با عینک سیاست نبینیم. معرفت اگر ملاک باشد، کی به خود این اجازه را می‌دهد که به یک شهید روسفید بگوید سردار بی‌افتخار؟ اگر حاج‌حسین، جوانی‌اش را پای این گذاشت که دشمن متجاوز را از خاک ایران براند، در پیری کار بزرگ‌تری کرد. سختی جنگ در غربت را به جان خرید تا اصلا و اساسا دشمن در مرز خودمان آفتابی نشود. دشمنی که به عراق و سوریه به چشم یک پل نگاه می‌کرد و هدف غایی‌اش فی‌الواقع ایران بود. کتمان نمی‌کنم که همدانی یک مأموریت هم در داخل ایران داشت. او طبق قانون موظف بود جلوی آشوب و فتنه بایستد. ظلم بزرگ امثال میرحسین در وهله‌ی اول به وحدت ملی است. ما این رنگ و آن رنگ نیستیم. ما یک ملتیم که اگر در حوزه‌ی امنیت به همدانی می‌نازیم، در میدان فرهنگ هم ابتهاج را داریم. صرف‌نظر از بحث منافقین، مع‌الاسف اول انقلاب به جبر انقلاب، کدورت‌هایی پیش آمد که مسبب برخی جدایی‌ها شد. هنر آن است که نگذاریم کدورت به کینه منجر شود. در سال‌های اخیر ای بسا که می‌خواستند سایه را آلوده به سیاست کنند ولی ابتهاج همان پیر رندی بود که حتی از نام‌گذاری روز مرگ شهریار به نام روز شعر و ادب فارسی دفاع کرد. آری! این خود سایه بود که نگذاشت دوگانه‌ی ابتهاج و شهریار درست شود. سایه حواسش بود که دود این دوگانه‌سازی‌ها به چشم زبان فارسی هم می‌رود. لذا از خیمه‌ی غزل بیرون نیامد و با ارغوان حیاط خانه‌اش عهدشکنی نکرد. تعهد سایه به زبان فارسی بود؛ به همین حروف الفبا که ما چه در مدح همدانی و چه در وصف ابتهاج به یکایک‌شان نیاز مبرم داریم. پس ما هم به کلمه نیاز داریم و هم به وحدت کلمه. درود بر آن‌که محافظ امنیت ماست، سلام بر آن‌که حافظ زبان فارسی است. چند تایی غزل از سایه از برم. زمزمه که می‌کنم، محکم و مردانه می‌بینم‌شان. همدانی همین‌جور جنگید؛ محکم و مردانه...
#حسین_قدیانی
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@ghete26

https://www.instagram.com/p/ChFA276ov6n/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
860 viewsedited  12:30
Open / Comment
2022-08-09 21:11:58
فخر ایران است حاج‌حسین
ح‌ق: مردی رفت و زنی ماند تا پیامبر خون شوهرش باشد. شمعی سوخت و پروانه‌ای ماند تا نسل زینب هم‌چمان امتداد داشته باشد.
سلام خانم پروانه نوروزی
صدای مرا از جایی می‌شنوی که به عکس همسرت آلرژی دارد. گفتم تصویر خودت را بگذارم برای این پست. ما را باوری هست. هر که به شوی شهید تو بد بگوید، پیوسته به داعشی‌ها و البته قطار ایستاده را کسی سنگ نمی‌زند. همدانی را، هم داعش می‌زند و هم موسوی. پیوندشان مبارک! میرحسین رسما فتنه‌ی سبز را قهوه‌ای کرد و کار ما را کم کرد. دستش درد نکند! ما چقدر باید زور می‌زدیم تا ثابت کنیم جماعت حتی با شهید و شهادت هم مشکل دارند. مشکل نداشتند، رفوزه‌ی عاشورای هشتاد و هشت نمی‌شدند. عاشورای آن سال، اوباش موسوی‌چی، پرچم عزای حسینی را آتش زدند و میرحسین در بیانیه‌ای، این اراذل را «مردان خداجو» خواند! حالا باز بیانیه می‌دهد که همسر تو «سردار بی‌افتخار» است. نه پس؛ حاج‌حسین می‌ایستاد و تماشا می‌کرد حمله به خیمه‌ی عزای حسین را!
دوباره سلام خانم پروانه نوروزی
و جانم به حیات طیبه‌ی حاج‌حسین. میرحسین خودش را نجس کرد. دریا همیشه دریاست و الوند همیشه بلند است و همدانی همیشه سربلند است. کسی که حاج‌حسین را بزند، همه‌ی هشت سال دفاع مقدس را زده. کسی که همدانی را بزند، همه‌ی مساحت ایران را زده. همسر تو که فقط مدافع حرم نبود؛ قبلش در همین خاک خودمان جنگید و همه‌ی جوانی‌اش را گذاشت پای جنوب و بارها تا مرز شهادت رفت. خاک بر دهان موسوی. «بی‌افتخار» به سردار توهم می‌گویند، نه به شوی شهید تو که مایه‌ی فخر هر ایرانی است. ما هنوز در صف رأی بودیم که موسوی گفت با اختلاف برنده شده! مهندس متوهم باید هم پاسدار این آب و خاک را بزند. از سرمایه‌ی اسرائیل همین برمی‌آید. کاش مردک به همان نقاشی بسنده می‌کرد. سبک شخماتیسم با مدادی به سیاهی ذغال؛ اما هنوز هم سرخی بالاترین رنگ است و موسوی از داعش بدتر است. داعش با زنده‌ی حاج‌حسین جنگید و میرحسین با حاج‌حسین شهید‌. باکی نیست. خون شهید تا ابد می‌جوشد. حاج‌حسین بی‌آن‌که سید باشد، نسلش می‌رسد به حسین. «حسین» به اسم نیست؛ به رسم است و الا صدام هم یک پسوند حسین داشت. درست مثل میرحسین. هر که در جبهه‌ی مقابل حاج‌حسین باشد، در پیوند صدام است. ولی اف بر کسی که با شناسنامه‌ی ایرانی، حاج‌حسین را بزند. سرداری که همه‌ی جنگ را در جبهه بود. هشت سال. بیش‌تر از همت. فزون‌تر از باکری. تو آن وقت بیایی و به این اسطوره بگویی «سردار بی‌افتخار»؟!
سه‌باره سلام خانم پروانه نوروزی
از امروز ارادت ما به شوی شهید تو بیش‌تر شد...
#حسین_قدیانی
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@ghete26

https://www.instagram.com/p/ChDDs1CIdZx/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
929 viewsedited  18:11
Open / Comment
2022-08-09 16:24:07
رفوزه‌ی #عاشورا
ح‌ق: خبط و خطا از آدمی دور نیست. همه‌ی ما گاهی آن می‌کنیم که نباید اما مسئله‌ی میرحسین فرق می‌کند. او انگار مرض دارد که عنوان «رفوزه‌ی عاشورا» تا ابد برایش ثبت شود. آن از عاشورای هشتاد و هشت که یک ادعای متوهمانه‌ی انتخاباتی را کشاند به هتک حرمت یوم‌العیار، این هم از بیانیه‌ی عاشورای امسالش‌. فکر می‌کنم از همان عاشورای هشتاد و هشت، خدا این نگون‌بخت را ول کرد به امان کدخدا و وای از آن روز که خدا بخواهد بی‌خیال آدم شود. بدتر از شیطان می‌شود آدم، تا آن حد که به حاج‌حسین بگوید سردار بی‌افتخار! همدانی اگر خالی از فخر باشد، حکما احدی در این جهان افتخاری ندارد که بخواهد به آن ببالد. وصف شهیدی است که جوانی‌اش در جبهه گذشت و تا محاسن سپید کند، باز هم در جبهه ماند. در جبهه‌ی اول با متجاوز به همین خاک خودمان جنگید و در جبهه‌ی دوم با تروریست‌هایی که قلب مقاومت را هدف گرفته بودند. بماند که حاج‌حسین اگر تکفیری‌ها را در همان شام نگه نمی‌داشت، ما باید با این حرامی‌ها در همین خاک خودمان می‌جنگیدیم. حالا موسوی به همدانی می‌گوید سردار بی‌افتخار! جرم؟ حضور در جبهه‌ی عاشورای هشتاد و هشت و ایستادن مقابل آشوب‌گران عاشورا. همان کسانی که پشت‌بند بیانیه‌های میرحسین حتی به پرچم عزای سیدالشهدا هم رحم نکردند. اول می‌گفتند با نظام زاویه دارند، بعد معلوم شد جمهوری اسلامی هم مثل انتخابات بهانه است؛ اصل نهضت حسینی نشانه است. لذا این افتخار بزرگ برای شهید همدانی بس که میرحسین بدبخت در دنیا و آخرت به ایشان بگوید سردار بی‌افتخار! موسوی البته به همین موضوع بسنده نکرده؛ از این نیز ابراز نگرانی کرده که مبادا مسئله‌ی جانشینی رهبر در جمهوری اسلامی موروثی شود! تو وقتی عاری از خدا می‌شوی، باید هم دامن بزنی به شبهه‌های کدخدا. در این نظام اگر قرار بود پسر جای پدر بنشیند، خامنه‌ای هرگز رهبر نمی‌شد. وانگهی! حضرت آقا برای آقازاده‌هایش خواب شهادت می‌بیند، نه خواب حکومت. قدرمسلم این وصله‌ها به سیدعلی نمی‌چسبد که همیشه بچه‌هایش را دور از پست و سمت نگه داشته.

هر عاشورا به یزید نزدیک‌تر؛ این عاقبت کسی است که از آشوب‌گران عاشورا برائت نجست که هیچ، حمایت‌شان هم کرد. بیانیه‌ی اخیر موسوی نشان داد که بیش‌تر لایق قهر حکومت است تا مهر نظام. آقای موسوی! وقتی شهید و شاهد را با هم می‌زنی، یعنی خدا چنان ولت کرده که حد و حساب ندارد. هنوز ما در صف رأی بودیم که تو اعلام کردی با اختلاف فاحش برنده‌ای و هنوز مشغول اشک بودیم که میلیشیایت آتش به خیمه‌ی زینب زد. نگران عاقبت خودت باش، نه فردای نظام...
#حسین_قدیانی
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@ghete26

https://www.instagram.com/p/ChCjFP8onpF/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
1.1K viewsedited  13:24
Open / Comment
2022-08-09 16:08:27
مادر به هره‌های آجری دیوارهای قدیمی حسینیه اعتماد نداشت
نقش جهان کودکی
محدثه مظهری: نشسته‌ام وسط میدان بزرگ نقش جهان ولی دلم جایی کیلومترها دورتر از این‌جاست؛ در میدان کوچک شهری کوچک. به دسته‌های عزاداری نگاه می‌کنم که یکی‌یکی وارد می‌شوند و نوایی می‌خوانند و عبور می‌کنند. چرا آن‌قدری که دلم می‌خواهد و ظهر عاشورا می‌طلبد، حزن و اشک ندارم؟
پناه می‌برم به فایل‌های صوتی که مطهره از همان میدان کوچک برایم فرستاده. گوش می‌کنم و چشم‌هایم را می‌بندم...
خودم را روی پشت‌بام‌ کاه‌گلی حسینیه‌‌ی صاحب‌الزمانی خوسف تصور می‌کنم و خاطرات کودکی جلوی چشمم رژه می‌روند.

ظهر عاشورا همیشه همراه عمه و دخترعمه‌ام می‌رفتیم بالا. مامان هیچ وقت پشت‌ بام نمی‌آمد. شاید به هره‌های آجری دیوارهای قدیمی حسینیه اعتماد نداشت. ولی من که لذت‌های حتمی را به‌خاطر خطرهای احتمالی از دست نمی‌دادم، به ساختمان صدساله‌ی حسینیه اعتماد می‌کردم و می‌نشستم لبه‌ی دیوار. البته که خیلی وقت‌ها دیر می‌رسیدیم و ناچار باید می‌ایستادم روی یکی از چندین پوشش گنبدی پشت بام تا قدم بلند شود و بتوانم از بالای سر جمعیت، صحن را ببینم.
همان‌طور که از آن بالا نواهای تکراری اما همیشه‌تازه‌ به گوشم می‌رسید، در عالم بچگی چشم می‌گرداندم دنبال پدر و برادرم تا ببینم کی میکروفون‌به‌دست همراه هیأت‌شان وارد صحن حسینیه می‌شوند. از نوحه خواندن‌شان حس غرور و افتخار می‌کردم. انگار که من هم در برپا شدن این دستگاه عزا نقش داشته‌ام!
یکی از پیرغلامان به رسم همیشگی ظهر عاشورا نوحه‌ای می‌خواند در مدح حضرت عباس. وصفی از صلابت و قهرمانی‌اش که عزای‌مان را به غمی باشکوه بدل می‌کرد.
هرچه می‌گذشت شور حسینیه بیش‌تر می‌شد. دسته‌ی عزاداری به همراه بیلی‌ها، نخل را از «حسینیه‌ی بالا» می‌آوردند. در آن فضای ایجاد شده از صدای برخورد بیل‌ها و هروله‌ی مردان نخل‌به‌دوش، تکرار ترجیع «عمه چرا به کربلا این‌همه لشکر آمده» دل سنگ را هم آب می‌کرد.
وقتی نخل گوشه‌ی حسینیه آرام می‌گرفت، نوبت تعزیه‌ی آخرین یار امام حسین بود. مداح، نوزادی سپیدپوش را در آغوش می‌گرفت و برایش لالایی می‌خواند...

دلم هوای همان محیط آشنا با چهره‌های آشنا و نواهای آشنا را کرده. نواهای پرمغز و حنجره‌هایی که از عمق جان‌شان فریاد می‌کردند. سی‌ و پنج سالگی‌ام دلش می‌خواهد دوباره یک ظهر عاشورا روی همان پشت بام‌ بنشیند و به نواها گوش کند.

باید پسرهایم را ببرم تا آن‌ها هم جایی گوشه‌ی حافظه‌ی‌شان این صداها را ضبط کنند... شاید در سی و پنج سالگی به کارشان بیاید.
منبع: روزنامه‌دیواری حق
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@haghdaily
591 views13:08
Open / Comment
2022-08-08 21:56:32
دوباره #عاشورا
ح‌ق: سه روز بعد از عاشورای هشتاد و هشت بود و اتوبان مدرس آن‌قدر شلوغ که دیدم اگر از دفتر روزنامه در خیابان پاکستان تا میدان انقلاب پیاده بروم، کار عاقلانه‌تری کرده‌ام. تا وسط راه به میدان هفت تیر برسم، نیم ساعتی طول کشید. آن‌جا دیدم صاحب دو مغازه جلوی مغازه‌های‌شان دارند با هم گپ می‌زنند. اولی می‌گفت: «ببینی باز چه خبره! حکما دومرتبه باید کرکره‌ی دکان را پایین بکشیم!» دومی جواب داد: «نه بابا! امروز راهپیمایی ایناس!» روز نهم دی بود و منظور دومی از «ایناس» هیچ کس نبود الا امت همیشه در صحنه‌ی حزب‌الله. از عمق وجود کیف کردم. به چهره‌ی طرف نمی‌خورد اهل بخیه باشد ولی این‌قدر بود که از راهپیمایی ما احساس خطر نمی‌کرد.

هزار و چهارصد سال برویم عقب. برویم روز عاشورای سال شصت و یک هجری قمری. سرزمین کربلا را فرض کنیم در حالی که از اکناف و اطرافش امت حزب‌الله مشغول حرکتند تا خود را به امام حسین برسانند. احتمالا خانم سکینه یا خانم رقیه بپرسند: «اینا دیگه کی هستن؟» و خانم زینب در جواب‌شان بگوید: «نترسین بچه‌ها! قصه‌ی اینا فرق می‌کنه! اینا اومدن به یاری برادرم! اومدن تا اصلا نیازی به این نباشه که حسین بخواد تنهایی به خط بزنه! ماشاءالله چقدر هم زیادن! سخته بشه شمرد که چند تا لشکرن! الحمدلله!»

به خداوندی خدا همیشه روز عاشورا این حسرت با من هست که چرا فتح‌المبینی‌ها، الی بیت‌المقدسی‌ها، خیبری‌ها، بدری‌ها، کربلای چهاری‌ها، کربلای پنجی‌ها، بیست و دوم بهمنی‌ها، نهم دی‌ماهی‌ها، مدافع حرمی‌ها و در یک کلام امت همیشه در صحنه‌ی حزب‌الله در یوم‌الله عاشورا حاضر نبودند؛ که اگر بودند قطعا و حتما ورق واقعه جور دیگری می‌چرخید. صدالبته با تقدیر نمی‌شود جنگید. طبعا شیرمردان و شیرزنانی که در صدر انقلاب به دنیا آمده‌اند، به صدر اسلام دست‌رسی ندارند اما چه کسی گفته که کمک‌رسانی به حسین فقط محدود به عاشورای شصت و یک است؟ اگر این‌جور بود، اصلا اباعبدالله برای چه و برای که فریاد زد: «هل من ناصر ینصرنی؟» مگر نه آن‌که همه‌ی یارانش به شهادت رسیده بودند؟

آری! اباعبدالله می‌دانست انقلابی در راه است. سر حسین بالای نیزه فقط قرآن نخواند؛ همه‌ی آینده را هم دید. سیدالشهدا به خوبی می‌دید همان بچه‌های که دارند می‌روند خرم‌شهر را پس بگیرند، پشت پیرهن‌شان نوشته‌اند: «راهیان کربلا». شگفتا! صدام و شرق و غرب روی سقوط ایران شرط بسته بودند لیکن نه فقط خرم‌شهر آزاد شد بل‌که راهیان کربلا توانستند به کربلا هم برسند.

ما یک راهپیمایی به زینب بدهکاریم. زین کن ذوالجناح ظهور را یا مهدی!
#حسین_قدیانی
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@ghete26

https://www.instagram.com/p/ChAli7aoBO5/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
712 viewsedited  18:56
Open / Comment