2022-08-02 15:50:56
من یک کاردرمانگرم؛ خدا را شکر
نرگس برزنونی: سرسخت بودم و مقاوم، با انگیزهای فوقالعاده و تلاشی تحسینبرانگیز. بیشتر شبیه بولدوزر بودم تا یک نوجوان پانزده ساله. برای رسیدن به رؤیاهایم حاضر بودم تمام جهان را زیر و رو کنم.
برای آخرین بار زل زدم توی چشمهایش و گفتم: «علاقه و استعدادم راه دیگری سراغ میدهند.» گفت: «اگر میخواهی یک تحصیلکردهی بیکار نشوی و سختیهایی که کشیدی را به باد هوا ندهی، به من گوش کن. علاقه خودش بعدا به وجود میآید.»
او آخرین دستآویز من بود و مسیر زندگیام را جوری تغییر داد که امروز من یک معلم ریاضی یا یک معمار نیستم. من یک کاردرمانگرم و حالا در آستانهی بیست و یک سالگی فکر میکنم که ما عاشق هیچ کار یا آدم خاصی نمیشویم بلکه عاشق حسی میشویم که از آن آدم یا کار میگیریم. هر چه هم با عقل و منطق تصمیم بگیریم اما این احساسات هستند که ما را پایبند و دلخوش به زندگی میکنند.
در هشت سالگی دلخوشی من ساختن یک ماشین با آرمیچر و وسایل دورریختنی بود، امروز نوشتن یک متن. قرار نشد بعد از خداحافظی با ریاضی عزیزتر از جانم با زندگی خداحافظی کنم. شروع کردم به نوشتن تا هر ایدهای را که به ذهنم میرسد در قامت کلمات بیافرینم. عشق به خلق کردن در زندگی من به این شکل بروز یافته است.
آقای روانشناس میگوید ما دوازده دلخوشی شغلی داریم که هر یک برای بعضیهایمان پررنگتر است: پول درآوردن، خدمت به مردم، استقلال، ابراز خود، فهمیدن، یاد دادن، رهبری، تکنولوژی، نظم، زیبایی، خلق کردن و طبیعت. هر یک از ما بسته به شرایط و شخصیتمان، میتوانیم شغل مناسب خود را پیدا کنیم یا حتی در یک شغل، جایگاه خودمان را مشخص کنیم.
روانشناسی و معلمی و درمانگری و خلاصه کمک به رشد انسانها در خون ما نهفته است. گفتم انسان. من بهترین تعریف از انسانیت را در کاردرمانی یافتم. در این رشته هر انسانی فارغ از هرگونه مشکل ذهنی، جسمی و روانی ارزشمند است و حق داشتن یک زندگی باکیفیت را دارد و هیچ مسئلهای نباید این حق را از او بگیرد. هر انسانی عضوی از جامعه است و حق مشارکت در آن را دارد و نباید به هیچ بهانهای کنار گذاشته شود. اساسا هیچ مانعی نمیتواند باعث عدم رضایتمندی از زندگی شود. یک کاردرمانگر با بازتوانی، تواناییهای از دسترفتهی فرد را برمیگرداند و با توانبخشی، فرد را در استفاده از تجهیزات کمکی توانا میکند و محیط را برای فعالیت فرد تطبیق میدهد.
ممکن است هر کدام از ما برای زندگیمان هزار آرزو داشته باشیم؛ قرار نیست با به وجود آمدن یک مشکل سرمان را بگذاریم روی زمین و بمیریم. پدری که به اماس مبتلا شده، پسربچهای که اتیسم دارد، مادری که بعد از تصادف بر اثر ضربهی مغزی نیمی از بدنش فلج شده، پدربزرگی که آلزایمر گرفته، پسر بیست سالهای که با افسردگی دستوپنجه نرم میکند و دختربچهای که فلج مغزی به دنیا آمده، همه و همه باید به زندگیشان ادامه دهند. مداخلات کاردرمانی هم کمک میکند که به بالاترین سطح از عملکرد و استقلال برسند. گسترهی مداخلات کاردرمانی به بزرگی یک اقیانوس است و درمان نه تنها خود فرد که خانوادهی فرد و در نتیجه کل جامعه را در بر میگیرد. البته اولین نفری که در این پروسه رشد میکند، خود درمانگر است؛ مثل معلمی که به دانشآموزانش درس میدهد و پیامبری که قومش را موعظه میکند. تراپیستی که در حیطهی جسم کار میکند باید قدرت بدنی لازم را داشته باشد و آنکه در حیطهی ذهن و روان مشغول میشود باید از لحاظ روحی و روانی به خود مسلط باشد. اصلا خاصیت رشد همین است. کسی میتواند مرشد باشد که نسبت به مریدش در سطح بالاتری از کمال قرار گرفته باشد.
ادامه در متن بعد به قلم نرگس برزنونی
منبع: روزنامهدیواری حق
سایـت حـقدیلی: haghdaily.ir
@haghdaily
267 views12:50