Get Mystery Box with random crypto!

حقیقی بودنِ کشفیاتِ عرفاء و اختلافاتِ میان آنها حيدر حبّ الله | افکار و آراء حیدر حب‌الله

حقیقی بودنِ کشفیاتِ عرفاء و اختلافاتِ میان آنها

حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی

سوال:
پرسشی به ذهنم می‌رسد که برای طرحِ آن، ابتدا باید دو مقدمه را عرض کنم تا مقصودم واضح شود:

مقدمه‌ی اول: معروف است که عرفاء در شناختِ حقائق الهی و حقائق جهان هستی، بر کشف و شهود اعتماد می‌کنند ولی برای اثباتِ آن ادعاها و یا حقائقی که برای آنها منکشف شده، از عقل استفاده می‌کنند؛ زیرا عرفاء هیچ ارزشِ معرفتی برای عقل قائل نیستند و آن را به کار نمی‌گیرند مگر برای اثباتِ آنچه که در مکاشفات خود، بدان رسیده‌اند؛ کسی که شیرینی چیزی را چشیده باشد دیگر نیاز به تعریفِ آن شیرینی ندارد و یا اینکه نمی‌تواند آن مزه را برای دیگران تعریف کند. اگر هم چنین کاری ممکن باشد در واقع به وسیله‌ی چیزی که شبیه مزه‌ی شیرینی است – و نه خودِ مزه‌ی شیرینی – می‌توانند آن را برای دیگران، توصیف کنند.

مقدمه‌ی دوم: شیخ اشراق – شیخ شهاب الدین سهروردی – برای رسیدن به معارفی که ارائه کرده، از مکاشفات و ریاضت نفس استفاده می‌کند و از طریقِ پیمودنِ تدریجیِ آن حقائقِ الهی، معرفت و شناختِ تام و کاملی برای وی نسبت به احکام وجود و … حاصل می‌شود؛ و بر همین اساس، قائل به اصالت ماهیت و اعتباری بودنِ وجود می‌شود. صدر المتالهین نیز در ابتدایِ حیات خود، به تبعِ استادش میرداماد، قائل به اصالت ماهیت بود. اما همین صدر المتالهین می‌گوید وقتی مشغول ریاضت نفس شد و از عالَم، کناره گرفت و مکاشفات را همچون وسیله‌ای برای شناختِ حقائق وجود و هستی و معارف الهی، به کار گرفت از رأی اولش – یعنی اصالت ماهیت – عدول کرد. وی می‌گوید: وقتی نفس خود را مشغولِ عبادات و ریاضت‌های روحی کردم و خداوند، از علم خودش به من عنایت فرمود و بر عالَمِ حقیقت، مطلع شدم برایم واضح شد که اصالت با وجود است و نه ماهیت.

سوال من این است که اگر مصدر و منبعِ معرفت در نزد عرفاء، یکی است و همان کشف و شهود می‌باشد پس چرا اقوالِ آنها متناقض است و ملاصدرا، قائل به اصالت وجود و اعتباری بودنِ ماهیت می‌شود و شیخ اشراق، قائل به اصالتِ ماهیت و اعتباری بودنِ وجود می‌شود؟ آیا سبب این تناقض، خروج از عالم کشف و رجوع به واقعیتِ مادی است و از این جهت است که معنای کشف شده را نمی‌توانند به طرف مقابل، برسانند؟ به عبارت دیگر، آیا تعاریف در تبیینِ مقصود، قاصر و ناکارآمد هستند؟ با این توضیح که هم شیخ اشراق و هم ملاصدرا، معارفِ شهودیِ خود را به گونه‌ای بیان کردند که گمان می‌کنند مطابق با کشفی است که با فیض الهی – به حسب تعبیر خودشان – برای شان حاصل شده است. و به همین دلیل، اقوالِ آنها در این موضوع، با هم متفاوت شده است. به عنوان مثال، می‌توان به الفاظ قرآن مثل کرسی و عرش و لوح اشاره کرد که همه‌ی آنها الفاظی مادی هستند ولی این الفاظ، نمی‌توانند واقعیتِ حقیقیِ معنای خود را به ما منتقل کنند و لذا هر آنچه که بیان می‌کنند در واقع، یک معنیِ مجازی است برای رساندنِ معنای خود به اذهان مردم؛ و الا این الفاظ، قاصر از رساندنِ ذاتِ حقیقت به ذهن بشر هستند؛ چون اصلا تصورِ آن ممکن نیست. به همین دلیل است که در فهمِ این الفاظ، اختلاف نظر است. برخی این الفاظ را به حسب همان ظاهرشان می‌فهمند – مانند ابن تیمیّه و پیروان او – و برخی هم همچون امامیه و متعزله، این الفاظ را به تاویل می‌برند. از طرفی، عرفاء که بر عالم ملکوت، اطلاع دارند چرا نمی‌توانند از خلالِ مکاشفاتِ خود، پی به طریقه و روشی ببرند تا مشاهدات و افکارِ خود را به مردم منتقل کنند؟ به عبارت دیگر، چرا از مکاشفاتی که دارند برای یافتنِ شیوه‌ای جهت ارتباط واضح و سالم با مردم و انتقالِ اطلاعات خود بدون هیچ ابهامی به آنها، کمک نمی‌گیرند؟ همانطور که برای شناختِ اصالت و یا اعتباری بودنِ ماهیت و وجود، از همین ریاضت‌های نفسی و مکاشفات استفاده می‌کنند. آیا سبب این حالت، بی میلی آنها نسبت به دنیا است از این جهت که برای آنها مهم نیست که این حقائق به دست کسی برسد؟ آیا بی میلی آنها به دنیا بدین خاطر است که هر کس بر حقائق الهی، اطلاع یابد نسبت به دنیا و آنچه در آن است بی رغبت می‌شود؟

پاسخ این سوال را می‌توانید از اینجا بخوانید.

@heidar_hobbollah