«چرا روشنفکران ما چپ شدند؟» مهدی تدینی (ادامه...) به این | 🔴 آکادمی علوم انسانی
«چرا روشنفکران ما چپ شدند؟»
مهدی تدینی
(ادامه...)
به این ترتیب، برای آن نسل جوانی که با تربیت دینی بزرگ شده بود، از خانوادههای سنتی و دینی برآمده بود، اما در برابر مدرنیتۀ نیرومند روزگار سکولار شده بود، سوسیالیسم مانند جزیرهای امن بود؛ قلعهای استوار و امیدبخش. سوسیالیسم هم سکولار بود و هم ایدههایی داشت که میتوانست به خوبی جایگزین آن ایدههای دینی شود که در وجود این قشر همچنان شعلهور بود. حالا هم میشد با دنیای جدید کنار آمد و هم میشد از این قلعه به بخشِ کاپیتالیستیــلیبرالیستی آن تاخت. در واقع، میشد با بخشی از دنیای مدرن علیه بخش دیگری از دنیای مدرن متحد شد. و البته بیتردید سوسیالیسم در نظر یک شیعۀ سکولار بسیار جذابتر مینمود تا در نظر یک مسلمان سنی سکولارشده. اصلاً تصادفی نیست که گلسرخی در اوج دفاعیات خود در دادگاه «مولا علی را اولین سوسیالیست عالم» مینامد. و اصلاً عجیب نیست که شریعتی آنهمه به وجه ظلمستیزی تشیع تأکید میکرد (و واقعاً امثال مطهری حق داشتند از این بازتفسیرهای سکولار برآشفته باشند! حق با مطهری بود، زیرا میفهمید نگاه شریعتی سکولاریستی است و برای بازتفسیر اسلام عناصری غیردینی را وام گرفته است).
اما برویم به انگیزههای «سلبیِ» لیبرالیسمستیزی...
در این مورد، همان بلایی سر مفهوم لیبرالیسم و کاپیتالیسم آمد که سر مفهوم «ایران باستان» آمد. از آنجا که شاه از ایران باستان سخن میگفت و از این طریق طبعاً پشتوانهای دیرینه برای جایگاه او فراهم میشد، مخالفان شاه نیز به شکل خودکار مخالف «ایران باستان» هم میشدند. البته استناد شاه به ایران باستان عجیب نبود. هر کس در ایران تاج بر سر مینهاد، خود را در امتداد جمشید و کوروش و کیخسرو میدانست؛ یعنی در امتداد اسطوره و تاریخ (کافی است سری به چشمهعلی در جنوب تهران بزنید و نقش برجستۀ فتحعلیشاه را در آنجا ببینید که تقلیدی آشکار از طاق بستان است).
بگذارید یک مثال بزرگ تاریخی بزنم. یهودیان در اروپا در دستگاه شهریاران خدمت میکردند؛ معمولاً خدمات مالی انجام میدادند. یهودیان یک شبکۀ گستردۀ مالی در سرتاسر اروپا داشتند و از این طریق میتوانستند برای شهریاران اروپا وامهای کلان جور کنند (روتشیلد اینچنین به بانکدار اسطورهای و رازآلود اروپا تبدیل شد). به هر روی، میان یهودیان و شهریاران اتحادی وجود داشت که نفع آن به دو طرف میرسید. شهریاران نیز مدافعان اقلیتهای یهودی در برابر تعدی جوامع مسیحی بودند. حال هر گروهی از جامعه با شاه درگیر میشد و به مخالفت با حکومت برمیخاست، بیدرنگ و به شکل خودکار ضدیهود هم میشد، زیرا یهودیان را همدست شاه میدید. شاهان وقتی اوج میگیرند متحدان خود را بالا میبرند و وقتی سقوط میکنند متحدان خود را هم نابود میکنند ــ حال این متحد چه انسان باشد و چه یک امر مفهومی.
دنیای لیبرال و نظم کاپیتالیست با شاه متحد بود. خود شاه نیز با آنکه در سیاست یکهسالار شده بود، اما در اقتصاد و فرهنگ ارزشهای لیبرالـکاپیتالیستی را ترویج میداد. بنابراین، این ایدهها نیز فارغ از اینکه چقدر درست یا غلط بود، منفور میشد؛ مانند همان ایدۀ «بخواب کوروش ما بیداریم» (یعنی همان ایدۀ تداوم تاریخی سلطنت از ایران باستان تا امروز) که فارغ از درست و غلط بودن آن، نفی میشد؛ فردوسی و کوروش فحش میخوردند و ایران باستان یک کلک ایدئولوژیک نامیده میشد.
اگر شاه ــ به فرض ــ دشمن غرب میشد و دائم از ارزشهای کمونیستیـمارکسیستی دفاع میکرد و شوروی را میستود، مطمئن باشید بخشی از این روشنفکرانی که چپ شدند، برعکسِ این، لیبرالمنش و مدافع ارزشهای کاپیتالیستی میشدند و از سوسیالیسم متنفر میشدند. (البته ماهیت پادشاهی طبعاً با مارکسیسم جور درنمیآید، چنین فرضی حتی روی کاغذ هم محال است.)
و واپسین نکته هم اینکه این دو عاملِ سلبی و ایجابی دائم همدیگر را تقویت میکردند. این دو انگیزۀ سلبی و ایجابی، پیوسته همدیگر را تأیید میکردند و به همدیگر دامن میزدند و محل تبلور و تجمع آن نیز ایدئولوژیهای ضدلیبرال بود.