2022-07-30 19:27:15
*This William or That William?*
*کدام ویلیام درست میگفت؟*
.
در سال 1850 نابغه جوانی به نام *William Clifford* در سن پانزده سالگی وارد کالج سلطنتی انگلستان شد و بسرعت مدارج دانشگاهی فیزیک و ریاضی را با بهترین نمرات طی کرد و به استادی همان دانشگاه رسید. ده سال پس از ورود به دانشگاه، یعنی در سن بیست و پنج سالگی نظریه ماده و گرانش را براساس انحنای زمان-فضا عنوان کرد، نظریهای که بیش از نیم قرن ناشناخته ماند و سپس مجدداً توسط آلبرت اینشتین (و به احتمال زیاد بدنبال آشنایی او با نوشتههای کلیفورد) بعنوان تئوری نسبیت ارائه شد و مرزهای فیزیک و اخترشناسی را جابجا کرد.
در سن 33 سالگی، کلیفورد نظریهای بسیار مهم و اساسی در زمینه فلسفه اخلاقی عنوان کرد و عنوان داشت:
*«داشتن اعتقاد به هر چیزی بدون وجود شواهد کافی نه تنها غیرمنطقی، بلکه بسیار غیراخلاقی و زیانبار است».* او عنوان کرد که هر نوع اعتقاد باید براساس شواهد کافی و قابل اثبات باشد (responsible believing) ، وگرنه اعتقاد بدون داشتن شواهد کافی و مستند (irresponsible believing) فقط موجب تقابل و دشمنی بین افراد و گروهها و آسیبهای اجتماعی فراوان خواهد شد. کلیفورد معتقد بود که اگرچه داشتن اعتقاد *«حق»* هر کسی است، ولی داشتن هر حقی با داشتن *«مسئولیت»* در قبال نتایج آن همراه است (برای مثال ما با گرفتن گواهینامه حق رانندگی بدست میآوریم، ولی مسئولیت آن هم برعهده خود ما خواهد بود).
متأسفانه این دانشمند و نابغه بزرگ که میرفت تا دنیای دانش و فلسفه را دگرگون کند، در سن 34 سالگی، یعنی یکسال پس از عنوان کردن نظریه فلسفیاش فوت کرد.
.
چند سال بعد، یکی از استادان برجسته فلسفه در دانشگاه هاروارد، به نام *William James* ، در انتقاد از نظریه ویلیام کلیفورد و در دفاع از اعتقادات، عنوان کرد که:
*«هرکسی حق دارد به هر چیزی که دلش بخواهد اعتقاد داشته باشد و بخاطر آن به هیچکس پاسخگو نیست. هیچکس هم حق دخالت در اعتقادات دیگران را ندارد».* .
در فلسفه، تئوری ویلیام کلیفورد به
"Sufficient evidence Theory"
و تئوری ویلیام جیمز به
"Right to believe Theory"
معروف شدند.
.
در سالهای بعد...
- دانشمندان رشتههای STEM، شامل science, Technology, Engineering and Mathematics تئوری اول را بعنوان معیار کار خود قرار دادند. آنها بر اساس تئوری ویلیام کلیفورد، روزبروز بیشتر و سختتر هر ایده و نظری را به شدت به چالش کشیدند و فقط مطالب آزمایش و اثبات شده را بعنوان دانش قبول کردند و آموزش دادند.
- برعکس بزرگان دین، اخلاقیات و سیاستمداران تئوری دوم را اساس و مبنای کار خود قرار دادند و از ارائه شواهد و مدارک برای نظرات خود سر باز زدند. آنها طبق تئوری ویلیام جیمز، عنوان کردند که داشتن هر عقیدهای حق ماست و هیچکسی حق پرسوجو در نظرات ما را ندارد.
.
و اما نتیجه...
در یک و نیم قرن گذشته، شاخههایی که تئوری ویلیام کلیفورد را اساس کار خود قرار دادند (علوم تجربی، ریاضیات و شیمی و فیزیک و کامپیوتر، مهندسیها)، نه تنها به پیشرفتهایی شگرف و عظیم دست یافتند، بلکه روزبروز اختلافات بین آنها کاسته شده و بر اشتراکات آنها افزوده شد، بطوریکه که برای مثال امروزه تفاوتی بین روشهای پزشکی در ژاپن و آفریقای جنوبی و آمریکای شمالی و غیره وجود ندارد و همگی به اصول ثابتی معتقدند و مدام در حال پیشرفت هستند.
برعکس، رشتههایی که تئوری ویلیام جیمز را اساس کار خود قرار دادند (رشتههای اخلاق، تئولوژی و سیاست) روزبروز به مشکلات جدیدی برخوردند، اختلاف نظرها بیشتر و عمیقتر شد، شاخهها و زیرشاخههای جدید تأسیس شدند، رادیکالیسم و افراطیگری ظاهر شد، جنگ و دعوا و درگیری و خونریزی و ویرانی و نابودی بوجود آمد، و به مرور زمان، بر مشترکات شاخههای مختلف این علوم افزوده نشد، بلکه بیشتر و بیشتر از هم فاصله گرفتند.
فقط در یک و نیم قرن گذشته، بطور متوسط سالی یک میلیون نفر بخاطر اختلافات عقیدتی و سیاسی کشته شدهاند. امروزه نیز هرروز شاهد درگیریهای دینی، سیاسی و اختلافنظرهای شدید اخلاقی حتی بین افراد یک جامعه و یک شهر هستیم.
.
در پایان، یکبار دیگر به تئوری ویلیام کلیفورد توجه کنیم:
*«داشتن اعتقاد به هر چیزی بدون وجود شواهد کافی نه تنها غیرمنطقی، بلکه بسیار غیراخلاقی و زیانبار است».*
هیچ نظر و حرف و عقیدهای را بدون سند و مدرک معتبر نپذیریم، و هر چند وقت یکبار چندتا از عقاید قدیمی خودمان را بررسی کنیم.
(ادامه در پست بعدی)
@neeloofaran
172 viewsedited 16:27