Get Mystery Box with random crypto!

شعرخوانی

Logo of telegram channel reading_poem — شعرخوانی ش
Logo of telegram channel reading_poem — شعرخوانی
Channel address: @reading_poem
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 5.47K
Description from channel

instagram.com/reading_poem
◾Contact us: @Schiller_group

Ratings & Reviews

1.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

2


The latest Messages 2

2022-07-23 16:44:30
وقتی می‌گوییم عشق
بر خود می‌لرزیم
زیرا عشق
گم کردنی‌ست
نه پیدا کردنی

| بیژن جلالی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
1.0K views13:44
Open / Comment
2022-07-21 21:19:04
تو در کرانه‌ی عالم
درون خویش به یغما فتاده‌ای
کزین هزار هزاران، یکی نگفت
که بر شانه‌ات چه می‌گذرد...


| محمدمختاری |

■ شعرخوانی
● @Reading_poem
1.3K viewsedited  18:19
Open / Comment
2022-07-21 12:35:04
به روی سیل گشادیم راه خانه ی خویش
به دست برق سپردیم آشیانه ی خویش

مرا چه حد ، که زنم بوسه آستین تو را
همین قدر ، تو مران مرا زآستانه ی خویش

بجز تو کز نگهی سوختی دل ما را
به دست خویش که آتش زند به خانه ی خویش ؟

مخوان حدیث رهایی ، که الفتی است مرا
به ناله ی سحر و گریه ی شبانه ی خویش

ز رشک تا که هلاکم کند ، به دامن غیر
چو گل نهد سر و مستی کند بهانه ی خویش

رهی به ناله دهی چند دردسر ما را ؟
بمیر از غم و کوتاه کن فسانه ی خویش

| رهی معیری |

■ شعرخوانی
● @Reading_poem
1.2K views09:35
Open / Comment
2022-07-20 11:16:49
من در آيينه رخ خود ديدم
وبه تو حق دادم.
آه می‌بينم، می‌بينم
تو به اندازه تنهايي من خوشبختی
من به اندازه زيبايی تو غمگينم

من چه دارم که تو را درخور؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو
هیچ

تو همه هستی من، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری؟
همه چیز
تو چه کم داری؟
هیچ
.
| حمید مصدق |

■ شعرخوانی
● @Reading_poem
1.2K viewsedited  08:16
Open / Comment
2022-07-19 09:14:25
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي كه پس پرده نهان است

گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني كه رسيدن هنر گام زمان است

آبي كه برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود كه پيوسته روان است

از روي تو دل كندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست كه خونابه فشان است

دردا و ديغا كه در اين بازي خونين
بازيچه ي ايام دل آدميان است

اي كوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه كه همزاد جهان است

از داد و وداد آن همه گفتند و نكردند
يا رب چقدر فاصله ي دست و زبان است

خون مي چكد از ديده در اين كنج صبوري
اين صبر كه من مي كنم افشردن جان است

از راه مرو سايه كه آن گوهر مقصود
گنجي ست كه اندر قدم راهروان است


هوشنگ ابتهاج (سايه)

■ شعرخوانی
● @Reading_poem
1.2K viewsedited  06:14
Open / Comment
2022-07-18 16:38:23
.
چنان فشرده شب تیره، پا،
که پنداری
هزار سال بدین حال
باز می‌ماند
به هیچ گوشه‌ای
از چارسوی این مرداب
خروس، آیه‌ی آرامشی نمی‌خواند.
چه انتظار سیاهی،
سپیده می‌داند؟

| فریدون مشیری |

■ شعرخوانی
● @Reading_poem
1.1K views13:38
Open / Comment
2022-07-15 16:55:08
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون

مولانا


■ شعرخوانی
● @Reading_poem
1.5K views13:55
Open / Comment
2022-07-15 16:52:12
و گریه‌ات هِق‌هِق می‌شود
اگر اشک‌هایت را پاک کنی و،
آستینِ پیراهنت،
عطرِ دستانَش را بدهد

مرجان پورشریفی
@__marjan.poursharifi__


■ شعرخوانی
● @Reading_poem
1.2K views13:52
Open / Comment
2022-07-13 22:42:42
فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری
گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری

رومی‌رخان ماه‌وش زاییده از خاک حبش
چون نومسلمانان خوش بیرون شده از کافری

گلزار بین گلزار بین در آب نقش یار بین
و آن نرگس خمار بین و آن غنچه‌های احمری

گلبرگ‌ها بر همدگر افتاده بین چون سیم و زر
آویزها و حلقه‌ها بی دستگاه زرگری

در جان بلبل گل نگر وز گل به عقل کل نگر
وز رنگ در بی‌رنگ پر تا بوک آن جا ره بری

گل عقل غارت می‌کند نسرین اشارت می‌کند
کاینک پس پرده است آن کاو می‌کند صورتگری

ای صلح داده جنگ را وی آب داده سنگ را
چون این گل بدرنگ را در رنگ‌ها می‌آوری

گر شاخه‌ها دارد تری ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری ای جان تو چیزی دیگری

چه جای باغ و راغ و گل چه جای نقل و جام مل
چه جای روح و عقل کل کز جان جان هم خوشتری

| مولوی |

■ شعرخوانی
● @Reading_poem
1.4K views19:42
Open / Comment
2022-07-13 22:42:21
چراغ را نتوانم کشت
که صبح پنجره ، روشن نیست
به هیچ سو نتوانم رفت
اگرچه جای نشستن نیست
چنان در آینه تنهایم
که غیر خویش نمی بینم
به جستجوی که برخیزم ؟
در انتظار که بنشینم ؟
ز صبح پنجره نومید
خوشم به باد که خواهد خواند
تو ، گرد خانه تکانی ها
در آستانه ی نوروزی
ترا از آینه خواهم راند

| نادر نادرپور |


■ شعرخوانی
● @Reading_poem
1.1K views19:42
Open / Comment