Get Mystery Box with random crypto!

سؤال و جواب

Logo of telegram channel s_javab — سؤال و جواب س
Logo of telegram channel s_javab — سؤال و جواب
Channel address: @s_javab
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 86
Description from channel

saghalain8.blogfa.com

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


The latest Messages 2

2021-02-26 07:44:35




786. اعتراف خلیفه دوم


عمر ابن الخطاب می‌گوید: علی (ع) دارای دوازده امتیاز است که یکی از آنها در احدی نیست که اگر یکی از آنها برای من بود سر مباهات به آسمان می افراشتم.

1. در خانه کعبه متولد شد.
2. اسم او در اسمان تعیین شد.
3. همسرش دختر رسول خدا (ص) و بهترین زنان عالم است.
4. پسرانش بهترین خلق خدا بودند.
5. عقد او در اسمان بسته شد.
6. عاقد او خدا بود.
7. در حین تولد به صورت پیغمبر (ص) متبسم گشت و آیات الهی را قرائت نمود.
8. لقب امیرالمؤمنین را از خدا داشت و مختص او شد.
9. احدی بر فصاحت و بلاغت او نبود.
10. اشجع الناس بود.
11. قضاوتش بی بدیل
12. عبادتش بی مثال بود.

ذخایر العقبی فی مناقب ذو القربی، ص 77

@s_javab
29 viewsedited  04:44
Open / Comment
2021-02-18 15:23:33




785. آیا مرگ ترس دارد؟!

چه زیبا مرحوم آیة الله حائری ترس از مرگ را توضیح می‌دهند:

فرض کنید زمینی به شما داده‎اند و وسطش خط کشیده‎اند.

اسم نصفش را «دنیا» و نصف دیگرش را «آخرت» بگذار.

تو پی ‎در پی نصفۀ آخرت را حفاری کردی و با خاکش آجر برای نصفۀ دنیا ساختی و پله گذاشتی و آوردی بالا.

در ابتدا دنیا و آخرت در یک سطح بود اما تو از آخرت برداشته‎ و روی دنیا گذاشتی.

موقع مرگ می‎گویند: از دنیا به آخرت برو، یعنی از این بالا بپر پایین. تو می‎ترسی..

می‎گویی اگر از این دیوار صدمتری، توی آن گودال صدمتری بپرم، استخوان‎هایم خورد می‎شود.

چه کسی از آخرت یک گودال بی‎منتها ساخته؟! خود تو.. این ترس، از عمل توست.

انسان وقتی توبه می‎کند، یک قسمت از دنیا را برمی‎دارد و در آخرت می‎گذارد.

همینطور صدقه، کمک به پدر و مادر، عبادات و.. یواش یواش آخرت بالا می‎آید و این دو هم ‎سطح می‎شوند.

وقتی می‎گویند، بفرمایید برویم، قدم از دنیا برمی‎داری و راحت به آخرت می‎روی*
و اصلا نمی‌هراسی..

کتاب راهنمای سفر آخرت، تألیف: ناصرکاوه

@s_javab
46 viewsedited  12:23
Open / Comment
2021-02-11 13:02:25 وارد شدم. دیدم پاهای این جوان به قبله دراز، هنوز بدن گرم. گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم.

یک روز حاج شیخ بر فراز تدریس کرسی درس خارج در قم، این خاطره را نقل کرده بود از دوران جوانی و بعد فرموده بود: آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف آقا امام حسین علیه السلام به من آموخت، درسِ عملی بود. روز قبل به من گفت: آقا عمامهٔ من عاریتی است، عبای من عاریتی است. فردا جلوی چشمانِ من، عبا و عمامه را گذاشت و رفت.

می‌خواست به من بگوید: شیخ عبدالکریم حائری! مرجعیت، عاریتی است؛ ریاست، عاریتی است؛ خانه‌هایتان، عاریتی است؛ پول‌های حسابتان، عاریتی است وجودتان، عاریتی است سلامتی‌تان، عاریتی است. هر چه می‌بینید، عاریه است و امانت است؛ دل به این عاریه‌ها نبندید. اینها را یا از شما می‌گیرند. یا حوادث، یا وارث می‌برد.

@s_javab
53 viewsedited  10:02
Open / Comment
2021-02-11 13:02:25




784. عمامه عاریتی!!

خاطره ای تأمل برانگیز از مرحوم آیة الله حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم.

مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی را در سامرا بود.

می‌رود محضر آقا امیرالمؤمنین علیه السلام در حرم زیارت و به آقا امیرالمؤمنین علیه السلام می‌گوید:
آقا ما داریم برمی‌گردیم به ایران و می‌دانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما می‌‌‌آیند.

آقا یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آینده‌ زندگی‌ام، این الگو بشود برای ما شاخص، این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.

حاج شیخ عبدالکریم حائری سه ماه نجف می ماند و صبح و شام وقتی حرم مشرّف می‌شد، از آقا امیرالمؤمنین علیه السلام همین خواسته را تقاضا می‌کرد.

سه ماه هم ایشان کربلا می‌ماند و جمعاً می‎شود شش ماه. دیگر ایشان داشت ناامید می‌شد که شاید آقا امام حسین علیه السلام هم مصلحت نمی‌دانند که معرفی کنند.

آن شب با دل شکسته از حرم می‌‍‌رود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند، ایشان شب می‌خوابد، خواب سیدالشهداء (ع) را می‌بیند.

حضرت می‌فرمایند: "شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته می‌خواهی به عنوان الگو؟" می‌گوید: بله آقا.

حضرت می‌فرمایند:" فردا صبح وقتی می‌خواهی وارد حرمِ ما بشوی طلوع فجر، کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان 18 ساله‌ای نشسته، عمامه‌ای کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی و لباس کرباسی هم پوشیده. شما که وارد می‌شوی، این جوان بلند می‌شود وارد حرم می‌شود یک سلامی پایین پا به من می‌کند، یک سلام به علی اکبر، یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج می‌شود. بعد از طلوع فجر این جوان را دریاب که یکی از انسان‌های بزرگ است."

حاج شیخ می‌فرماید: بیدار شدم، طلوع فجر وقتی وارد حرم شدم، دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر، همان گوهری که آقا امام حسین علیه السلام حواله کرده بودند، نشسته بود.

وارد شدم، او بلند کرد و آمد در حرم و یک سلام به حضرت سیدالشهداء علیه السلام و یک سلام به علی اکبر و یک سلام به جمیع شهداء داد و ازحرم خارج شد، آمد به ایوان و از آنجا به صحن رفت.

دنبالش دویدم. در صحن، صدایش زدم و گفتم: آقا بایست من با تو کار دارم.

برگشت یک نگاهی به من کرد و گفت: "آقا عمامهٔ من عاریتی است" و رفت.

از صحن رفت بیرون، رفت در کوچه‌ پس‌ کوچه‌های کربلا، دنبالش دویدم و گفتم: آقا عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست.

دوباره در حال حرکت برگشت و گفت:
"آقا عبای من هم عاریتی است" و رفت.

آقای حاج شیخ عبدالکریم می‌گوید:
دیدم دارد از دستم می‌رود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانهٔ دو امام، با این دو کلمه دارد می‌گذارد و می‌رود.

دویدم و خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و گفتم: بایست. عبای من عاریتی است، عمامهٔ من عاریتی است یعنی چه؟! شش ماه التماس کرده‌ام تا شما را معرفی کرده‌اند، کار داریم با شما.

یک نگاهی به حاج شیخ می‌کند و می‌گوید: "چه کسی من را به شما معرفی کرد؟"

آقا شیخ عبدالکریم می‌گوید: صاحب این بقعه و بارگاه، سیدالشهداء علیه السلام.

به حاج شیخ عبدالکریم می‌گوید: "امروز چندمِ ماه است؟"

حاج شیخ عبدالکریم روز را می‌گویند.
می‌گوید: "دنبال من بیا"

در کوچه‌ پس‌ کوچه‌های کربلا می‌روند تا به خارج از کربلا می‌رسند. یک تلّی بود که روی آن تل، یک اتاقکی بود. میرسد به درِ آن اتاق و می‌گوید: "اینجا خانهٔ من است، فردا طلوع فجر، وعدهٔ دیدار من و شما همین جا" می‌رود داخل و در را می‌بندد.

مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حائری فرموده بود: من در عجب بودم؛ خدایا، این چه مطلبی می‌خواهد به من بگوید که موکول کرد به فردا.چرا امروز نگفت؟! آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آیندهٔ مرا تضمین کند در معنویت، بشود درس، بشود پیام..

ایشان می‌فرماید: لحظه‌ شماری می‌کردم. آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا، روی همان تل. پشتِ همان اتاقک، آمدم در بزنم، صدای نالهٔ پیرزنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا می‌زد: وَلَدی! وَلَدی، پسرم، پسرم.

در زدم، دیدم پیرزنی با چشمان اشک آلود در را گشود. گفتم: خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر، وارد این خانه شد و گفت اینجا خانهٔ من است و با من وقت ملاقات گذاشته. این آقا کجاست؟ گفت: این پسرِ من بود، الآن پیشِ پای شما از دنیا رفت.
57 viewsedited  10:02
Open / Comment
2021-02-06 04:10:01 در طول سفرِ حج فرصتی دست داد تا این داستان برای صاحبِ بیمارستان تعریف کنم.

ایشان هم گفتند که به محضِ برگشت از سفر، دستورخواهند داد تا فرزندِ مریضِ آن خانواده تا بهبودی کامل از حساب خاصِ بیمارستان درمان شود.

همچنان دستورِ خواهند داد صندوقِ خاصی برای پاسخگویی مواردِ مشابه و درمان فقرا در بیمارستان را تأسیس گردد.

و یک دستور دیگری که خیلی خوشحال کننده بود قول دادند که شوهر آن زن را در یکی از شرکت هایش استخدام کنند.

و تمام پولی که بابتِ معالجه مریض معلول پرداخت نموده بودم دوباره به حساب ام واریز گردد.

آیا تا حالا فضل و کرمی بالا تر از فضل و کرمِ پروردگارِ عالمیان دیده اید؟!!!

حاجی اولی که با اشتیاق تمام به سخنانِ دکتر سعید گوش می داد، غرقِ در اشکِ شرمندگی شده بود، پیشانی حاج سعید را بوسید و گفت: به خدا سوگند هیچ وقت همانندِ امروز احساسِ حقارت و بیچارگی نکرده بودم، هر سال پشتِ سر هم حج می رفتم و با خودم فکر می کردم جایگاهم در نزد خدا با هر بار حج کردن بالاتر و بالاتر خواهد رفت.

اما حالا متوجه شده ام که حجِ شما هزار برابرِ حجِ من و امثال من اجر و پاداش دارد.

چون، تفاوت اینجاست که من خودم به حج و زیارتِ خانه خدا می‌رفتم، اما شما را خداوند شخصا به خانه اش دعوت نموده است و چه سعادتی بالاتر از این.

خدایا!
کسانی که در نشرِ این داستان آموزنده، قبولِ زحمت می کنند
¤ اعمال صالح
¤ فرزندان صالح
¤ حجِ بیت الله الحرام
¤ صحت و شفای عاجل و کامل
¤ و گشایشِ در اموراتِ دنیوی و اجر و پاداشِ اخروی نصیبِ شان بگردان

آمین یا رب العالمین

@s_javab
60 viewsedited  01:10
Open / Comment
2021-02-06 04:10:01




783. حج مقبول و سعی مشکور

در سالنِ انتظارِ فرودگاه جده در حال برگشت به ایران، دو حاجی ایرانی با یکدیگر آشنا شدند و قرار شد برای پُر کردنِ زمانِ تأخیر پروازِ هواپیما داستانِ حجِ شان را برای همدیگر تعریف نمایند.

حاجی اولی:
بنده پیمانکارِ ساختمان هستم الحمدلله دهمین بار است که فریضه حج را بجا می آورم.

حاجی دومی:
از خداوند برای شما حجِ مقبول و سعی مشکور مسئلت دارم.

بنده دکتر سعید، پزشکِ متخصص هستم و در یکی از بیمارستان های خصوصی کار می کنم.

بعدِ از سی سال کار در یکی از بیمارستان های خصوصی توانستم هزینه حج را پس انداز کنم،

اما روزی در بخش مالی با مادرِ یکی از بیمارانم که فرزند معلولی دارد برخوردم.

بعد از احوال پرسی مختصر متوجه شدم که خانم بسیار غمگین و پریشان است و دلیلِ ناراحتی ایشان این بود که به خاطر اخراجِ شوهرش از کار، دیگر توانایی پرداختِ هزینه معالجه فرزند معلول شان را در بیمارستان خصوصی ندارند.

پیشِ مدیرِ بیمارستان رفتم و ازش خواهش نمودم تا ادامه درمانِ آن طفلِ مریض به حساب بیمارستان صورت گیرد، اما مدیرِ بیمارستان به تقاضای من جواب رد داد و گفت: اینجا بیمارستانِ خصوصی است، نه بنیاد خیریه..

با نا امیدی تمام از پیشِ مدیرِ بیمارستان خارج شدم و در حالی که دلم بحال مریض و خانواده اش سخت می‌سوخت، بصورت اتفاقی و غیر ارادی دستم به جیبم که پولِ پس اندازِ حج در آن بود، خورد.

برای چند لحظه، به فکر فرو رفتم که این پول کی و کجا هزینه شود بهتر است؟!

بی اراده سرم را به سمتِ آسمان بلند کردم و خطاب به خداوند گفتم:
بار الها! خودت بهتر از هر کسی آرزوی دلم را می‌دانی، که هیچ چیزی برایم از رفتنِ حج و زیارت خانه ات و مسجدِ حضرتِ نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم محبوب تر نیست و این را نیز می‌دانی که برای رسیدن به خانه ات تمام عمر تلاش نموده و زحمت کشیدم.

بار الها! من مشکلِ این زنِ نا امید، و شوهرِ ناچار و فرزندِ مریض اش را بر میل باطنی ام که همانا زیارتِ خانه توست ترجیح می دهم.

خدایا از من بپذیر که امید بی پناهانی. خدایا مرا از فضل و کرمت بی نصیب مگردان!

مستقیم رفتم به بخشِ مالی بیمارستان و هر چه پول داشتم همه را یکجا به حسابداری تحویل دادم و گفتم این پولِ شش ماه پیش پرداخت برای بستری و هزینه درمان طفلِ مریضِ و معلول.

و همچنان به مدیرِ بخش گفتم یک خواهشی دیگر هم از شما دارم که لطفاً تحتِ هیچ شرایطی به مادر مریض نگوئید که هزینه بستر و علاجِ طفلِ معلولِ شان را من پرداخت نموده ام و اگر اصرار نمودند بگوئید بیمارستان پرداختِ هزینه بیمارِ شما را متقبل شده است.

به خانه برگشتم از یکطرف بخاطرِ اینکه سفر حج و زیارتِ خانه خدا را از دست داده ام بسیار نا امید و غمگین بودم، اما در عینِ حال حسِ رضایتِ عجیبی وجودم را فرا گرفته بود و از ینکه خداوند مرا وسیله قرار داد تا مشکلِ آن بیمار بر طرف شود، احساس خوبی داشتم.

آن شب در حالتی که صورتم و گونه هایم خیس اشک بود به خواب رفتم، در خواب دیدم که در حال طوافِ خانه خدا هستم و مردم به من سلام می کنند و می‌گویند، حجِ تان قبول باشد حاج سعید. می‌گفتند بشارت باد بر شما، قبل از این که در زمین حج کنید، در آسمانها حج کرده اید، و از من التماس دعای خیر داشتند.

از خواب پریدم و احساسِ خوشحالی عجیبی سرا پایم را فراگرفته بود. خدا را شکرگزاری نمودم و به رضای پروردگار راضی شدم.

چند دقیقه ای از بیدار شدنم نگذشته بود که زنگِ تلفنم به صدا در آمد، مدیرِ بیمارستان بود.

بعدِ احوال پرسی مختصر گفت:
صاحبِ بیمارستان امسال هم عازم حج هستند و ایشان هیچ وقت بدونِ پزشک خصوصی خودشان حج نمی‌روند، اما متأسفانه این‌بار پزشکِ خصوصی ایشان به دلیلِ بارداری خانمش و نزدیک شدن وضعِ حمل، نمی تواند صاحبِ بیمارستان را در این سفر همراهی کند، خواهشی از شما دارم که امسال زحمتِ همراهی ایشان را در سفرِ حج شما عهده دار شوید.

اشک شوق از چشمانم جاری شد، فوراً سجده شکر بجا آوردم و همانطور که حالا می بینید خداوند حج و زیارتِ خانه خودش را بدونِ پرداختِ هیچ هزینه ای، نصیبم گردانیده است.

الحمدلله نه تنها که هزینه ای بابت این سفرِ پرداخت نکردم، بلکه به دلیلِ رضایت از همراهی و خدماتم، هدایای زیاد و هزینه قابلِ ملاحظه ای نیز برایم پرداخت نمودند.
57 viewsedited  01:10
Open / Comment