در دریای خاطرات که ذهن ما باشد، گاه شنا معنایی ندارد. چنان در | Siavash Yazdandoust
در دریای خاطرات که ذهن ما باشد، گاه شنا معنایی ندارد. چنان در خاطره یا خاطرههایی غرق میشوی که نه تو را میکشد، نه میگذارد درست نفس بکشی. بیشک خاطره، نفرین عجیبیست که توام با زندگی بشر است. آن نخستین و واپسین آغوش، آن بوسه، آن بدرود. اما زندگی پیچیدهی ما، با همین آغاز و پایان تعریف شده است. روزی ما نیز خاموش میشویم. ما شمعهایی هستیم که بسیار گریه میکنیم، اما این طوفان که مرگ باشد، برای همیشه به تاریکی هلمان خواهد داد. این سرنوشت آدمیست. تنهایی، تنهایی، تنهایی، و خاموشی. گاه چنان در جهنم زندگی فرو میروی که لحظهای ناگاه به خود آیی و میبینی تو وجود داری. نفس میکشی هرچند گاه حوصلهی نفس کشیدن برای خود، شنیدن تیکتاک ساعت، گذر زمان، و ادامه دادن نداشته باشی. صداها در ذهنت میپیچند، دوستت دارمهایی که پایان یافتهاند، عشقهایی که دیگر وجود ندارند. تنها دستی که دست تو را خواهد گرفت، دست خود توست. فراموش نکن تنها کسی که واقعاً به تو اهمیت میدهد خودت هستی! هیچچیز از هیچکس ناممکن نیست، که خنجرها همهگی به دست دوستان اشاره دارند. تا دوست هست، به دشمن نیاز نیست.