2022-08-29 22:13:01
#داستان
کشاورزی بود که تنها یک اسب برای کشیدن گاوآهن داشت. روزی اسبش فرار کرد.
همسایه ها به او گفتند:چه بد اقبالی!
او پاسخ داد:راضيم به رضای خدا
روز بعد اسبش با دو اسب دیگر برگشت.
همسایه ها گفتند:چه خوش شانسی!
او گفت:راضيم به رضای خدا
پسرش وقتی در حال تربیت اسبها بود افتاد و پایش شکست.همسایه ها گفتند:چه اتفاق ناگواری!
او پاسخ داد:راضيم به رضای خدا
فردای آن روز افراد دولتی برای سربازگیری به روستای آنها آمدند تا مردان را به جنگ ببرند اما پسر او را نبردند.همسایه ها گفتند:چه خوش شانسی!
او گفت:راضيم به رضای خداو این داستان ادامه دارد...
همانطور که زندگی ادامه دارد...وخدا هيچگاه بنده اش را نمی آزارد...كه او عاشق ترين معشوق است
کانال رسمی شهر علویجه، بزرگترین خبررسانی منطقه مهردشت
┏━━━ ━━━┓
@Alavijeh_Esfahan
┗━━━ ━━━┛
947 views19:13