Get Mystery Box with random crypto!

رفته بودند سفر. خواستند ناهار بخورند. یک نفر گفت: گوسفندش با م | مسجدما ، خانه ما

رفته بودند سفر. خواستند ناهار بخورند. یک نفر گفت: گوسفندش با من.

دیگری گفت: کشتنش با من.

آن یکی گفت: پوست کندنش با من.

دیگری گفت: پختنش با من.

محمد فرمود: جمع کردن هیزم آتش با من.

گفتند: ما هستیم؛ شما بنشینید استراحت کنید.

فرمود: من بر شما برتری ندارم. و رفت توی بیابان دنبال هیزم