Get Mystery Box with random crypto!

همان روز که مادر بزرگ را توی قبر میگذاشتند فکر میکردم که دیگر | Captionbook


همان روز که مادر بزرگ را توی قبر میگذاشتند فکر میکردم که دیگر مادر زندگی نخواهد کرد. یا همان روز که اولین جوان فامیل را از دست دادیم و دنیا رنگ سیاهی گرفت، پیش خودم فکر میکردم دیگر آرزو کردن و تلاش کردن بی فایده است. آنروز که عزیز دیگر توی این دنیا نفس نمیکشید و پدر بیشتر از هر بچه ای گریه میکرد و آرام و قرار نداشت، گفتم دختری که اشک های پدر را ببیند دلش سست میشود به ادامه دادن. یا آن روز که مادر اولین نفری بود که فهمید به برادری که برای احوالپرسی زنگ زده حالا نفسش بند آمده و از درد از دست دادن برادر به صورت چنگ انداخت، گفتم دنیا ارزش هیچ چیز ندارد. بعد و قبل از آن هم از دست دادن های زیادی دیدم و تواصو بالصبر خواندم و هربار تکرار کردم چه نامردی تو ای دنیا و حس کردم با این احوال دیگر آرزویی میماند برای آدم؟ اما دنیا برای هیچ کس نایستاد، و فقط یک ایستگاه دارد، ایستگاه آخر. و من باز ادامه دادم، ما ناچاریم به ادامه دادن، به خواستن و تلاش کردن. امان از این ناچاری...

#مونا_کریمی

@caption00