Get Mystery Box with random crypto!

(من و مدادهایم) امروز صبح روی میز کارم در کلینیک آندوسکوپی یک | کپشن خـــاص

(من و مدادهایم)
امروز صبح روی میز کارم در کلینیک آندوسکوپی یک مداد دیدم، که نمی‌دانم برای چه کسی بود و به چه منظوری. چند ثانیه‌ای نگاهش کردم، شبیه یافته‌ای در گنجینه‌ای قدیمی در زیرزمینی نمور. نمی‌دانم نسل جدید چه نگاه و تعریفی از مداد دارد، اما ما دهه پنجاهی‌ها، با مدادهای خودمان دوست بودیم. مداد نو شبیه لباس نو، هیجان‌انگیز بود و فقط خودمان می‌دانستیم لذت نوکِ تیزِ مداد تازه‌تراشیده یعنی چه.
عادت پدرم این بود که همیشه در اواخر شهریور، در همین روزها که هوا هم‌ به پاییز شبیه شده بود، می‌رفتیم لوازم‌التحریری پلنگ‌صورتی در فلکه دوم تهرانپارس و تمام آن چه در طول سال لازم داشتیم، یک‌جا می‌خریدیم، از جمله‌ بسته‌های مداد سیاه و رنگی و دفتر جلددار خط‌دار و نقاشی فیلی و ماژیک. که توسط مادرم در یک مخفیگاه سری در خانه نگهداری می‌شد و پس از تحویل لاشه‌ی مداد قبلی و اثبات کفایت، یک مداد نو تحویل می‌گرفتم. و لذتی در حد سوار شدن‌ ماشین صفر کیلومتر داشت. در مورد مدادرنگی و دفتر نقاشی فیلی، سخت‌گیری بیشتر بود. گفتم مداد رنگی و‌ حسرت نامیرایی که دوباره زنده شد. بابا همیشه مداد رنگی ۲۴ رنگ‌ برایم ‌می‌خرید و من دلم ۳۶ رنگی می‌‌خواست. که جعبه‌ی بزرگ آهنی داشت. و رنگین‌کمان را به خانه می‌آورد و دلم برایش غنج می‌رفت. اما بابا در هیچ سالی برایم نخرید و اصرار داشت که به درد نمی‌خورد. اما من می‌دانستم به دلیل گرانی بیش از حد بود و بابا انکار می‌کرد. فقط یک بار در سال‌های دبیرستان، بلاخره خریدمش و البته دیگر نه به آن اندازه شورانگیز بود و نه کاربردی برایم داشت، و آخرش هم مادرم آن را داد به خانم نیکوکاری که معمولا در همین روزها، برای بچه‌های کم‌بضاعت لوازم‌التحریر جمع می‌کرد. و وقتی دادمش، امیدوار بودم به درد کسی که به او می‌دادند بخورد و خوش‌حال شود.


#نوستالژی_های_جوانی_من
#مصطفی_جلالی_فخر


@CaptionKhaas