زن پیشانی خود را میفشرد - همانجا که انگشتهای مردانهی احمد | Dark 🌚 club
زن پیشانی خود را میفشرد - همانجا که انگشتهای مردانهی احمد با نرمی گرمکنندهای نوازشها داده بود. دیگر نمیخواست چیزی را ببیند. اما چیزهایی هست که هرچه هم که نخواهیشان ببینی باز میآیند. باز سنگین و بیرحم میآیند و خود را روی تو میافکنند و گِرد تو را میگیرند و توی چشم و جانت میروند و همهی وجودت را پر میکنند و آن را میربایند که دیگر تو نمیمانی، که دیگر تو نماندهای که آنها را بخواهی یا نخواهی. آنها تو را از خودت بیرون راندهاند و جایت را گرفتهاند و خود تو شدهاند. دیگر تو نیستی که درد را حس کنی. تو خودِ درد شدهای. سنگینی خودِ درد و سیاهی خودِ درد. یک روز هم خوشی چنین میکند. آن روز که پارههای قند را میساییدند و کُندُرها را میسوزاندند و اسفندها را میترکاندند و شعلههای رقصندهی شمعهای رنگین را گِرد او نهاده بودند، خوشی و زندگی آمده بودند و او را بیرون کرده و جای تو نشسته بودند و او نبود که به خوشی خویش بنگرد: خوشی بود که دیگر خود را نمیتوانست درک کند. ابراهیم گلستان - آذر ماه آخر پاییز است @Dark_Club
Welcom to my dark side. Your going to love it🥀. Nshenas:. https://telegram.me/dar2delbot?start=send_vlJjvA. Instagram: https://www.instagram.com/HeartBeatReally/. 🆔: @indomitablee...