من زندهام! این استخونها خیلی زود توی آتیش صدا میدن و میترکن؛ | Darkest illusion
من زندهام! این استخونها خیلی زود توی آتیش صدا میدن و میترکن؛ خاکسترشون توی یه باغ پخش میشه و اگر خوششانس باشن، دوباره توی درختی که داره رشد میکنه تا یه ساز موسیقی زیبا بشه، زنده میشن. ولی “من” زندهام! تا وقتی که تو من رو به یاد میاری، من زندهام. من، توی آهنگهای موردعلاقهم زندهام. من، توی داستانهایی که با خوندش برای لحظهای خودم رو جدا از اینجا دیدم، زندهام. من، توی عطری که به خودت میزنی و بهت گفته بودم دوسش دارم، زندهام. من، توی پارک موردعلاقهم، زندهام. من، توی لحظهای که برای آخرین بار سفت بغلت کردم، زندهام. من، توی خیابونای وسط شهر که همیشه دلم میخواست یه شب تا دم صبح با دوستام توشون قدم بزنم، زندهام. من، توی کارتهای تاروتت، زندهام. من، توی شبی که تا صبح با هم حرف زدیم، زندهام. من، توی دفتر سفیدی که داخلش داستان مینوشتم، زندهام. من، توی رژلب بنفشی که میزنی، زندهام. من، توی لباس موردعلاقهم، زندهام. من، توی نمایش بالهی محبوبم، زندهام. من، توی کتابی که بهت معرفی کردم، زندهام. من، توی قهوههای متفاوتم، زندهام. من، توی بوی عود چوب صندلی که داری میسوزونی، زندهام. من، توی شبی که زیر نورای قرمز با هم رقصیدیم، زندهام. من، توی تکتک لحظاتی که بهت گفتم زیبایی، زندهام. من، توی نور خورشیدی که روی پوستم میتابید، زندهام. من، توی شهربازیای که صدای خوشحالیم توش میپیچید، زندهام. من، توی شنهای ساحل، زندهام. من، توی ذهن تکتک بچههایی که باهاشون وقت گذروندم، زندهام. من، توی نیمکت فلزی بغل اتوبان، زندهام. من، توی صدای خندهی بلندی که توی گوشِت پیچیده، زندهام. من، توی شمعهایی که روشن میکنی، زندهام. من، توی لحظاتی که متعجبت کردم، زندهام. من، توی چشمهایی که نگاهام کردن، زندهام. من، توی خیابونی که با گریه توش قدم زدم، زندهام. من، توی اتاق یاسی، زندهام. من، توی گلهای رز سیاه، زندهام. من، توی اون فیلم و سریال، زندهام. من، توی روزهایی که بهم فکر کردی، زندهام. من، توی کلماتی که باهات صحبت کردم، زندهام.
تا وقتی که زمین نشونههای وجود داشتن من رو به یاد بیاره، من زندهام.