ولنتاین برایم واژهی عجیبی است . نمیتوانم درکش کنم، چگونه روز | عشق لعنتی
ولنتاین برایم واژهی عجیبی است . نمیتوانم درکش کنم، چگونه روزی را روز عشق بنامم در حالی که تو نیستی. چگونه تبریک ولنتاین بنویسم، وقتی تو نمیخوانی! نمیدانم، شاید من دیوانه شدم، اما ولنتاین برایم معنا ندارد، حداقل تا زمانی که تو نیستی! شاید هیچوقت هم نباشی، اما آن موقع برایت تبریک مینویسم. میگذارمش لای تار قاصدک ها و میفرستمش میان مو های سیاهت. دست میکشی رویش و پر پرش میکنی، دقیقا همان لحظه، کل عاشقانه هایم فدای قدم هایت میشود. اما اگر فلک بگردد و سالهای دیگر، ولنتاین ها را باهم باشیم، جان دلم برایت برنامه ها دارم. دفتر ها شعر نخوانده دارم، چایی های دم نکشیده دارم، شکلات های قلب شکل نخورده دارم، بوسه های عاشقانهی کاشته نشده دارم. برایت ولنتاین ها در نظر دارم. نه ولنتاین هایی که الان میگیرند، نه... ولنتاین های من فقط مختص توست. نمیگویم چه شکلی، رازم را فاش نمیکنم که مبادا دخترکی بخواند و بیاید و برایت دلبری کند. من برایت ولنتاین ها نگه داشته ام...