🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

کردند ولی او دلیرانه می جنگید و چند تن از افراد نادر را از پای | ح- عبادیان

کردند ولی او دلیرانه می جنگید و چند تن از افراد نادر را از پای درآورد ، افراد نادر که دیدند نمی توانند او را به اسارت بگیرند نخست دست راستش را از کار انداختند و هنگامی که دیدند با وجود مجروحیت ، باز هم بسوی آنان حمله می کند ، او را از اسب سرنگون و بدنش را آماج شمشیرهای برهنه خود قرار دادند ، خانِ دوران که از دور ، پیوسته متوجه فرزند دلاورش بود هنگامیکه او را در محاصره دید با پسر دیگرش بنام عاشور خان و افراد گارد ویژه اش به کمک پسرش آمد ولی هنگامیکه به معرکه رسید با پیکر تکه تکه شده فرزند برومندش روبرو شد ، مشاهده پیکر بی جان فرزند ، پدر را دیوانه کرد و با سربازان بیشمار خود ، حمله ای سخت را آغاز کرد


جنگ سخت و انتقامحویانه ای درگرفت ، دم به دم ، گروهی از هر دو طرف به خاک و خون می غلطیدند ، عاشورخان که در کنار پدر می جنگید به تنهائی ، بلای جان سواران ایرانی شده بود ، هندیان که به خشم آمده بودند چنان شمشیر می زدند که تا آنزمان دیده نشده بود ، سواران دو طرف مانند گردابی شتابنده و چرخنده ، در هم می لولیدند و می چرخیدند ، برق شمشیرها چشمان را خیره کرده بود ، از هر دو سو ، جنگاوران از صدر زین سرنگون ، و لگد کوب سم اسب ها می شد ، نادر که در قسمت دیگری در حال نبرد بود متوجه وخامت اوضاع شد و پیشاپش دویست نفر از گارد ویژه خود ، به قلب منطقه درگیری شتافت


رسیدن نادر و فریادهای دلهره آورش ، توان و روحیه سربازان ایرانی را بالا برد ، نادر و همراهانش ، از میان جنگجویان به خشم آمده هندی ، شمشیر زنان و تبرزین کشان راه گشودند و مستقیما بسوی خانِ دوران و محافظانش حمله کردند ، حملات نادر و فدائیانش چنان شدید بود که لحظه به لحظه به خان دوران نزدیک و نزدیک تر می شدند و در نهایت نیز به او رسیدند و علیرغم محافظت شدید از وی ، چند زخم کاری بر او وارد کردند ، عاشور خان ، جوان شیردل هندی که پیشاپش پدرش شمشیر می زد مورد توجه فدائیان نادر قرار گرفت و یکی از سواران ایرانی کمندی بسوی او انداخت و او را از صدر زین اسب سرنگون ، و با همان حال او را بر روی زمین کشید و از منطقه درگیری دور کرده و در نهایت ، به اسارت نیروهای ایران درآمد ، ستون چهارم نیروهای هندی که نیمی از افرادشان را از دست داده بودند با زحمت زیاد ، خان دوران را که زخم کاری برداشته بود را از مهلکه بدر برده و عقب نشستند


در این احوالات پر فراز و نشیب ، سعادت خان نیم دیگر نیروهای تازه نفس نیروهای هندی (به استعداد پنجاه هزار نفر) که مجهز به تفنگ بودند را وارد کارزار کرد ، نیروهای ایران که مدت پنج ساعت جنگیده بودند به راستی خسته و فرسوده شده بودند ، نادر با دیدن خیل بی شمار تفنگداران هندی ، و با در نظر گرفتن خستگی بیش از حد افرادش ، دستور عقب نشینی داد


حضور تفنگداران بی شمار هندی ، وضع جنگ را عوض کرده بود و بیم شکست سواران ایرانی می رفت ، به فرمان نادر ، ستون تحت فرماندهی نصراله میرزا (پسر دوم نادر) که تا آن هنگام وارد میدان نشده بود به جای سواران خسته ایرانی ، پای بدرون میدان جنگ گذاشت


حضور نیروهای ذخیره سپاه ایران دوباره کفه ترازو را بسود ارتش ایران دگرگون کرد ، محمد شاه که از دور ، میدان جنگ را زیر نظر داشت دسته دیگری را به میدان فرستاد ، آتش جنگ دوباره شعله کشید و نبردی شگفت آور و سوزنده تر از قبل زبانه کشید


محمد شاه و نادر ، مانند دو بازیگر شطرنج ، پیوسته مهره های خود را به میدان میفرستادند ، تا یکی از آنها می رفت که نیرویش بر دیگری بچربد رقیب ، مهره دیگری را میفرستاد ، تا اینکه بعلت کثرت و فزونی نیروهای هندی ، کار برای نیروهای ایران سخت شد و هر لحظه بیم آن می رفت که سد ایجاد شده سربازان ایرانی را بشکند و هندیان مانند سیلی خروشان ، بنیاد ارتش ایران را از بیخ و بن برکنند ، نادر که اینگونه دید آخرین مهره و امید بزرگ خود را ، که گارد ذخیره و ویژه اش بود را در واپسین دقیقه های روز دوم جنگ به میدان فراخواند (گارد ویژه نادر ، دست چینی از زبده ترین و چابک ترین افراد ، از اقوام مختلف ایرانی تشکیل شده بود و یک گروه صد نفره از آنان بر هزار نفر جنگجو و حتی بیشتر ، برتری داشت)



با ورود گارد ویژه به صحنه نبرد که با نزدیک شدن به غروب آفتاب همراه شده بود ، زد و خورد دو طرف به اوج خود رسید ، بوی باروت ، جوی خون ، شیهه اسبان ، برق شمشیرها ، نعره دلاوران ، ناله مجروحان سفیر گلوله ها حتی برای یک لحظه قطع نمی شد ، گارد ویژه نادر ، آرام ولی با صلابت و شدتی مثال زدنی ، از میان هندیان به خشم آمده و انبوهی از جنگ افزارهای ریز و درشت آنان ، تونلی گشودند و خود را به پشت آنها رساندند ، سرعت عمل و نحوه جنگیدن آنان به حدی شدید بود که باعث وحشت هندیان می شد