🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

سوال خود را تکرار کرد ، زن باز هم خاموش ماند ، نادر رو به سربا | ح- عبادیان

سوال خود را تکرار کرد ، زن باز هم خاموش ماند ، نادر رو به سرباز کرد و گفت ، این زن را ببر و عقد کن ولی مواظب باش که او اسیر تو نیست ، همسر توست ، و بدنبال آن دست در جیب خود کرد و یک مشت سکه طلا درآورد و آنرا بعنوان مهریه به زن جوان داد و گفت این هم خرج عروسی تان ، مبارکتان باشد


محمدشاه و اطرافیانش مانند خواب زدگان ، مات و مبهوت به با نگاه های معنی دار به یکدیگر می نگریستند و خاموش مانده بودند


*پایان قسمت چهل و نهم*