🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

زندگی نامه نادر شاه افشار پسر شمشیر ، سردار نا آرام *قسم | ح- عبادیان

زندگی نامه نادر شاه افشار


پسر شمشیر ، سردار نا آرام


*قسمت پنجاه و یکم*


با فریاد تهدید آمیز نادر در مقابل خواجه باشی ، محافظان وی با شمشیرهای آخته و از نیام (غلاف) کشیده بدرون تالار ریخته و منتطر فرمان نادر برای مجازات افراد داخل تالار شدند


بند بند وجود و اندام خواجه باشی به لرزه افتاد و با التماس به پای نادر افتاد و سوگند خورد که توطئه ای از جانب او در کار نبوده و نمیداند چگونه آن دختر گستاخ ، با خنجر کوچک به تالار آمده ، دختر که چنین دید بی اعتناء به محافظان خشمگین ، خنجر خود را به زمین انداخت و با همان اعتماد به نفس رو به نادر کرد و گفت ، این خواجه بدبخت گناهی نکرده ، او را رها کنید و مرا مجازات کنید ، محافظان نادر بلافاصله خنجر را از زمین برداشته و دوباره چشم به فرمانده خود دوختند تا چه دستوری صادر مینماید ، نادر که چنین دید بدون اینکه چیزی بگوید خواجه باشی و دختران حاضر در تالار را به حال خود واگذاشت و از تالار بیرون آمد در حالیکه یک لحظه ، چهره و اندام آن دختر زیبای هندی که با جسارت و گستاخی اش زیباتر بنظر می رسید ، از نظرش دور نمی شد و بعبارتی نادر ، عاشق آن دختر شده بود ، ولی با خود فکر می کرد چگونه می تواند او را بدست آوَرَد در حالیکه شوهر دارد و کیش او (دین ، مرام ، مسلک) مسیحی است


یکساعت پس از خروج نادر از تالار ، که به اندازه یکسال بر وی گذشته بود ، او دیگر طاقت نیاورد و خواجه باشی را احضار کرد


خواجه باشی لحظه ای بعد بخدمت نادر آمد و زمین ادب بوسید (تعظیم کرد) ، نادر به آرامی و با حالتی که نمایانگر رفع سوء تفاهم و بخشش وی بود از او خواست ، آن دختری که از همه زیباتر و گستاخ تر بود را به حضورش بیاورد ، خواجه باشی گفت ، قربانت گردم ، تجربه به من می گوید آن دختر نیز به شما دلبسته شده ولی در تحفیقی که کرده ام آن دختر ، بسیار سرکش و بی پروا و بی باک است و ممکن است به شما آسیب برساند و دوباره لشگریان قبله عالم و مردم هند را بجان هم بیندازد و دردسر آفرین گردد ، نادر گفت تو به این کارها ، کاری نداشته باش ، زود آن دختر را نزد من بیاور ، اندکی بعد ، آن دختر با همان گردن فرازی و اعتماد به نفس ، در مقابل نادر ایستاده بود


نادر که با بی تابی منتظر بود با مهربانی او را مخاطب قرار داد و از او خواست که روبروی او بنشیند ، دختر بی آنکه تعارف و یا تشکری نماید نزد نادر آمد ، نادر خنجر دختر را (خنجر ، نامی عربی است و دشنه معادل فارسی آن است) از جیب خود بیرون آورد و آن را به دختر داد ، ولی دختر با رعایت ادب گفت ، حال که در پیشگاه پادشاه ایران هستم در امانم و نیازی به آن ندارم ، نادر از نام دختر پرسید که پاسخ شنید نامم ستاره است


نادر به ستاره گفت ، میخواهم سوالاتی از تو بپرسم و توقع دارم راست بگوئی ، ستاره گفت ، دروغ زائیده ترس است و من از هیچکس نمی ترسم ، نادر که از صراحت لهجه ستاره لذت می برد پرسید ، تو زبان فارسی را چقدر سَلیس (روان ، ساده ، راحت) صحبت میکنی ستاره پاسخ داد


*پدر و مادر من از بزرگان هند بوده اند و آنها به فارسی سخن می گفتند ، من در کاخ شاهنشاهی هند بزرگ شده ام و در اینجا بیشتر درباریان و بزرگان و بازرگانان برجسته و شعراء ، همه و همه ، به فارسی می نویسند و به فارسی صحبت می کنند*


جهت اطلاع خوانندگان ارجمند عرض می کنم که تقریبا تا یکصد و پنجاه سال پیش ، زبان رسمی و تمام گویش درباریان و بزرگان عثمانی (ترکیه فعلی) و هند (پاکستان ، بنگلادش ، سریلانکا و کشمیر تا اوایل قرن بیستم جزء خاک هند بودند که با دسیسه انگلیسی ها از خاک اصلی هزاران ساله ، تجزیه شدند) و آسیای میانه (ازبکستان ، ترکمنستان ، قرقیزستان ، تاجیکستان) حتی تا قسمتهائی از خاک چین ، و قفقاز شامل (ارمنستان ، آذربایجان کنونی ، گرجستان) و و و و ، زبان فارسی متداول بود و تمامی مکاتبات اداری و حتی عمده شعر و ادب بیشتر این نواحی ، به فارسی بود که با دسیسه ها و تطمیع و تهدیدهای همه جانبه دولت استعمارگر انگلستان و در نقاطی دولت روس ، به آهستگی و به تدریج ، زبان فارسی حذف و زبان انگلیسی و در بعضی نواحی نیز روسی جایگزین آن شد ، دولت انگلیس حتی موفق شد خط دولت عثمانی (ترکیه) را به انگلیسی تغییر دهد





باز هم نَقبی (تونلی) به تاریخ پر فراز و نشیب ایران در زمان حمله اعراب میزنیم ، اعراب در زمان عمر ابن الخطاب و پس از آن ، عثمان ابن عفان و معاویه ، به ایران و روم حمله کردند *روم در زمان قدیم بطور کلی به اروپا گفته می شد که پایتخت آن رُم ، پایتخت ایتالیای امروزی است ، در بیشتر اوقات بر سر قفقاز و آناتولی (ترکیه امروزی) و سوریه و لبنان و فلسطین و اردن و عراق ، جنگ های خونینی بین ایران و روم رخ می داد و این مناطق ، بین دو ابر قدرت آن زمان ، یعنی ایران و روم دست به دست می شد*