Get Mystery Box with random crypto!

واژه صد و چهل و هفتم indoctrinate /ɪn'dɔktrɪneɪt/ v. آموزش | آموزش انگلیسی دکتر احمدی شاد

واژه صد و چهل و هفتم

indoctrinate
/ɪn'dɔktrɪneɪt/
v.

آموزش دادن، یاد دادن، تعلیم (حزبی یا ایدیولوژیک) دادن، شستشوی مغزی دادن


They were indoctrinated with a set of dangerous ideas.
مجموعه‌ای از باورهای خطرناک را به آنها آموزش داده بودند؛
مغز آنها را با یک مشت باور خطرناک شستشو داده بودند.

They have been indoctrinated by television to believe that violence is a normal thing.
تلویزیون این باور را به آنها آموزش داده که خشونت امری عادی است.

The goal should be politics, rather than to indoctrinate students with a narraow set of political beleifs.
هدف باید علم سیاست باشد، نه این که یک مشت باور سیاسی محدود به دانشجویان آموزش داده شود.

They indoctrinate young people with subversive ideologies.
آنان مرام‌های ویرانگر به جوانان تلقین می‌کنند.

They have been completely indoctrinated...
کاملاً شستشوی مغزی شده‌اند...

In Jim’s efforts to indoctrinate his children to his way of thinking, he homeschooled them to avoid outside ideas.
جیم برای این که فرزندانش با مسلک فکری خودش تربیت شوند و برای اجتناب از افکار دنیای بیرون، در منزل به آنها تعلیم داد.

As teachers, our job is not to indoctrinate our students but rather to teach them how to discover their own knowledge.
ما معلمان کارمان این نیست که مجموعه‌ای از تعالیم را به دانش آموزانمان یاد بدهیم، بلکه کارمان این است که به آنها بیاموزیم چگونه دانایی خود را بیابند.

The overseer used force to indoctrinate the slaves into believing they were less than human.
سرپرست با استفاده از زور می‌خواست به برده‌ها بباوراند که شان آنها پایین تر از انسان است.

By making inmates listen to the rules over and over again, the warden hopes to indoctrinate them into following prison policies.
رئیس زندان زندانیان را مجبور می‌کند بارها و بارها قوانین را بشنوند و امیدوار است از این طریق پیروی از سیاست های زندان در ذهن آنها نهادینه شود.

Syn: to teach certain principles, instruct, brainwash

#ieltsvocabulary

@effortlessielts