Get Mystery Box with random crypto!

گوشه ای از خاطرات آزاده ی سرافراز ندوشن اتوبوس های عراقی برای | ندوشن دات کام

گوشه ای از خاطرات آزاده ی سرافراز ندوشن
اتوبوس های عراقی برای انتقال اسرا به مرز اردوگاه آمدند. جعفری از آزادگان سرافراز ندوشن به بیان خاطره ای از دوران اسارتش می پردازد…
به گزارش پایگاه فرهنگی – خبری فرهنگ ندوشن ؛ بمانعلی جعفری از آزادگان در گفتگو با خبرنگار بسیج از ندوشن به بیان خاطره ای از دوران اسارتش می پردازد، جعفری ندوشن گفت:
در یکی از روزهای گرم تابستان سال ۱۳۶۹ طبق معمول در محوطه اردوگاه تکریت در حال قدم زدن بودیم که ناگهان رادیوی عراق برنامه های عادی خود را قطع کرد و اطلاعیه ای پخش کرد که در آن این جمله خودنمایی: « ایهاالسیدان العزیزان لقد تحققت ماذا تریدان » (خطاب به رهبر معظم انقلاب ورئیس جمهورآقای هاشمی) ای بزرگواران آنچه شما می خواستید به وقوع پیوست.
با توجه به اینکه اسرا همگی عربی را می فهمیدند متوجه اطلاعیه شدند ولی باور نمی کردند و از طرفی در پوست خود نمی گنجیدند که بالاخره خون شهیدان و رنج خانواده هایشان و فراق اسرا به یاری خدا دشمن خواسته های کشورمان پذیرفت.
در این اطلاعیه علاوه بر قبول آتش بس و عقب نشینی به مرزهای بین المللی صدام دستور تبادل اسرا را اعلام می کرد. آن روز در زندگی من استثنایی شد در اردوگاه شور و هیجان خاصی بر پا بود وکسی باور نداشت که از دست دیو صفتان بعثی رهایی یابیم.
اسرایی که در طول دوره اسارت لحظه ای آسمان و ستاره هایش را ندیده بودند، آن شب اسرا برای چند ساعت بیرون محوطه که برای قدم زدن آزاد بودند از لذت تماشای آسمان و هوای آزاد بهره می بردند و باور نداشتند، آنها هستند که به پرگشودن به سوی وطن نزدیک می شوند.
بالاخره پس از چند روز نوبت به اردوگاه ما رسید و نمایندگان صلیب سرخ به اردوگاه ما آمدند تا مقدمات آزادی اسرا را فراهم کنند.
آنها قرار بود که با تک تک اسرا مصاحبه و نظرخواهی در رابطه با پناهندگی یا بازگشت به ایران. ولی قبل از آن چون اسرا انگلیسی می فهمیدند قبل از اقدام آنان همگی یک صدا فریاد می زدند:…….NO NO
و این علاقه به وطن پس از گذشت سالها اسارت و عدم پناهندگی برای نمایندگان صلیب سرخ که اسرای جنگهای دیگر را دیده بودند تعجب آور بود.
انتظار به سر رسید در تاریخ ۳/۶/۶۹ اتوبوسهای عراقی برای انتقال اسرا به مرز به اردوگاه آمدند. با این که به ظاهر همه چیز خوب بود و حداقل می توانست با پایان خوشی همراه باشد؛ ولی باز هم محدویت… تا جایی که در آن هوای گرم و آن مسافت طولانی تا مرز یک قطره آب برای خوردن در آن اتوبوس تعبیه نشده بود که راننده و شاگرد راننده برای آب با هم مشاجره داشتند. ولی برای بچه ها یک موضوع عادی بود که به آن عادت داشتند.
اما به محض اینکه به مرز خسروی رسیدیم بچه ها با شور و شعف بوسه بر خاک وطن که آغشته به خون شهیدان بود، زدند و سجده شکر را بجای آوردند و خود را در دریای مهر و عطوفت مردم ایران که به استقبال آنان آمده بودند، می دیدند که این لطف و استقبال بی نظیر باعث التیام رنجهای دوران اسارت آنان شد.