من دیگه علاقهای به دونستن زود هنگام پایان داستانها، به اینک | Gabbro
من دیگه علاقهای به دونستن زود هنگام پایان داستانها، به اینکه چی میشه، ندارم. میتونم هر داستانی رو رها کنم و کنار بذارم، اگه به اونجایی که میخوام منو نمیرسونه اگه اون چیزی نیست که ذهن من دنبالشه، این فقط در مورد کتابها نیست، داستانهایی که زندگی سر راهم قراره میده رو هم شامل میشه. خیلی تغییر کردم تا به این نقطه رسیدم، از کسی که یک روز بیوقفه کتاب میخوند و تا به پایان نمیرسید حتی نمیخوابید، از کسی که هر پایانِ باز-ی دیوونهاش میکرد و باید حتما کاری میکرد، الان هم کتابهای نصفه رهاشدهای دارم که قصد ندارم بهشون برگردم و هم داستانهای رها شده، برای من شبیه اون جاهایی هستن که جاده دو قسمت میشه و تو باید یکی رو انتخاب کنی و اون یکی رو رها کنی. شاید کمکم دارم میپذیرم که پایان نیست که اهمیت داره، الانه که اهمیت داره. You are not going to get there, you are there. هرچند نمیتونم بگم امید به پایان قشنگتر از چیزی که از اینجا که منم دیده میشه ندارم، یا نمیتونم بگم قبول ندارم که اگه خوب تموم کنی کسی اهمیت نمیده چطور شروع کردی. ولی پایان داره اهمیتش رو در نظرم از دست میده.