یک روز میایی که من دیگر دچارت نیستم از صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم یک روز میایی که من نه عقل دارم نه جنون نه شک به چیزی نه یقین مست و خمارت نیستم شب زنده داری میکنی تا صبح زاری میکنی تو بیقراری میکنی من بیقرارت نیستم پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بد گل میدهی، نو میشوی من در بهارت نیستم زنگارهارا شستهام دور از کدورتهای دور آیینهای رو به توام اما کنارت نیستم دور دلم دیوار نیست انکار من دشوار نیست اصلا منی در کار نیست امنم، حصارت نیستم 671 views21:37