-تو کیم #تهیونگی...تو... مکث کرد و بغضش رو قورت داد. حتی نم | ⌜ 𝖦𝖺𝗅𝗅𝖾𝗋𝗒 𝖡𝗅𝖺𝖼𝗄𝖯𝗂𝗇𝗄 ⌟
-تو کیم #تهیونگی...تو...
مکث کرد و بغضش رو قورت داد. حتی نمیدونست چرا بغض کرده.
-تو جلوی در دانشگاه روی کاپوت ماشینت میخوابی و عین من اهمیت نمیدی بقیه چی فکر میکنن. تو انقدر بزرگ لبخند میزنی، انگار هیچ غمی تو دنیا وجود نداره...تو درس نمیخونی ولی انقدر باهوشی که همه درسات رو پاس میشی درست برعکس من... تو به خودت میگی عوضی ولی بازم میتونی خودت رو دوست داشته باشی...بازم برعکس من...تو دستم رو میگیری میبری بالای پشت بوم ستاره نگاه کنم...تو برام وافل میخری... و بهم میگی خوشگله...و من تو اون ثانیه کوتاه که این رو بهم میگی باورم میشه واقعا خوشگلم...تو...برام همه چی رو خوشرنگ میکنی تهیونگ...
یه داستان شیرین و دوستداشتنی از کاپل ویکوک از نویسنده استیگما در بزرگترین منبع فیکشنهای هات ویکوک و بیتیاس با کلی داستان بلند و کوتاه کاملشده