چشمهایم خیره در آن چشمهای روشن است عادت آیینهها حیرت به بار آوردن است باید از آن چشم بیاحساس میفهمیدمت ای که با من بودنت از ترس تنها ماندن است! خواستم با عشق پابندت کنم، اما نشد خصلت رود خروشان، بیمحابا رفتن است باورت هرگز نخواهد شد، ولی ای سنگدل آنچه از دستش گریزی نیست، نفرین من است عشق روزی آتش جان را گلستان میکند چاره تنها با غم دنیا مدارا کردن است. - حسیندهلوی @Ghaaraar 339 viewsمیلاد, 19:04