Get Mystery Box with random crypto!

ح‌سین ق‌دیانی

Logo of telegram channel ghete26 — ح‌سین ق‌دیانی ح
Logo of telegram channel ghete26 — ح‌سین ق‌دیانی
Channel address: @ghete26
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 9.22K
Description from channel

ح‌سین ق‌دیانی
instagram: https://www.instagram.com/hosein.ghadyani26
www.ghadiany.ir

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


The latest Messages

2022-08-30 17:55:59
#خانواده و تاریخ معاصر
ح‌ق: می‌خورد پنجاه و پنج سالی داشته باشد و حرف‌هایش که تمام شد، راستش برای من روشن نشد خط و ربطش دقیقا چیست. می‌گفت: «روزی که من در این کشور به دنیا آمدم، محمدرضا در رأس نشسته بود اما عجبا که خانواده‌اش بیش‌تر از خودش در مطبوعات ظهور و بروز داشتند. این‌که فرح چه کرده و اشرف چه گفته، شده بود نقل محافل. آدم واقعا فکر می‌کرد مملکت چند تا شاه دارد و اغلب اعضای خانواده‌ی محمدرضا هم آن‌قدری تبرج و هیاهو و بریز و بپاش و مع‌الاسف فساد داشتند که به این ذهنیت دامن بزنند. انقلاب که شد، به زعم من فقط علیه شاه نبود؛ علیه خانواده‌اش هم بود. رهبر انقلاب، روح‌الله خمینی بود و مصطفایش همان قبل انقلاب به شهادت رسیده بود و حواسش بود که احمدش هم سمتی جز خادمی ملت نداشته باشد. مردم نه می‌دانستند هم‌سر امام کیست و نه چندان خبری از دیگر نفرات خانواده‌ی امام داشتند. این‌جور نبود که خانواده‌ی خمینی فکر کنند تافته‌ی جدابافته هستند و مردم، عاشق چشم و ابروی‌شان. کمی بعد از انقلاب، بازرگان شد مسئول دولت موقت. او لیبرال بود یا نبود، اقلا حواسش به این بود که حد و حدودی برای خانه و خانواده‌اش نگه دارد. نه کسی زن بازرگان را می‌شناخت و نه شناختی نسبت به بچه‌هایش وجود داشت. به نظر می‌رسید سرشان به کار خودشان گرم است و ناظر بر صندلی پدر، دچار توهم نشده‌اند. بعد بنی‌صدر شد رئیس‌جمهور. خائن بود یا نبود، جاسوس بود یا نبود؛ او هم این حداقل حسن را داشت که مرزی برای خانواده قائل باشد. بعد نوبت به رجایی رسید که او هم به احسن وجه مراقب این چیزها بود. بعد رجایی، خامنه‌ای هم مراقب بود که خط قرمزهایی بس پررنگ برای خانواده ترسیم کند. شگفتا! خامنه‌ای بعد از ریاست‌جمهوری به رهبری رسید اما پسرانش هنوز به همان درس و بحث طلبگی اشتغال دارند. شیطنت دشمن نبود، مجتبی را هم مثل آن الباقی، کسی به آن صورت نمی‌شناخت. انگار این عهد محکم خامنه‌ای با خانواده است که ابدا حق ندارید از جای‌گاه پدرتان سوءاستفاده یا حتی استفاده کنید. محمد و محمود و حسن و ابراهیم هم با وجود همه‌ی اختلاف‌ها، کم و بیش مواظب خانواده بودند لیکن مرحوم هاشمی نخواست یا نتوانست حافظ این سنت حسنه باشد. او با این‌که از رجال انقلاب بود اما گاه فرومی‌رفت در سایه‌ی حواشی خانواده‌اش. گویی آن‌چه امر را بر خاندان پهلوی مشتبه کرده بود، خانواده‌ی هاشمی را هم دچار اشتباه کرد. هاشمی خودش رفت ولی هنوز شماری از اعضای خانواده‌اش در این #وهم زندگی می‌کنند که از دماغ فیل افتاده‌اند پایین. راز اباطیل مکرر فائزه در همین نکته است و بس!»
#حسین_قدیانی
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@ghete26

https://www.instagram.com/p/Ch4zsC3oBZm/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
302 viewsedited  14:55
Open / Comment
2022-08-28 23:33:40
#حکمت_سکوت
ح‌ق: فکر نمی‌کردم عادی‌ترین خبر یک خبرگزاری حوزوی این‌جور رسانه‌های خبیث ضد انقلاب را به تکاپو بیندازد. انگار قاتل بروسلی را در کرج پیدا کرده‌اند! نه پس؛ می‌خواستید مجتبی خامنه‌ای «آیت‌الله» نباشد! آخرین بار دو قرن پیش بود که ما به فرزندان مکرم حضرت آقا #آقازاده می‌گفتیم! فقط نقل مجتبی نیست. مصطفی و مسعود و میثم هم نیک اگر بنگری، برای خودشان یک پا #آقا هستند. این درست که حضرت آیت‌الله العظمی سیدعلی حسینی خامنه‌ای دیری است همه‌ی محاسن را سپید کرده‌اند اما تقدیر خدا این است که ما اگر دل‌تنگ عصر جوانی رهبر انقلاب شدیم، لازم نباشد به گذشته رجوع کنیم و دل ببندیم به تصاویر ماضی حضرت آقا. از مصطفی بگیر تا میثم، آدمی را یاد روزهایی می‌اندازند که خامنه‌ای تازه خطیب آدینه‌ی تهران شده بود و وقتی #جمعه می‌خواند، حتی دل گنجشک‌های دانشگاه را هم می‌برد. سلمنا! خامنه‌ای با فریاد و فرزندانش با سکوت؛ که #حکمت گاه در فریاد است و گاه در سکوت. الغرض! چند سال است که رسانه‌های غربی خط تخریب آیت‌الله مجتبی خامنه‌ای را دنبال می‌کنند و ناخواسته ما را به این لذت معنوی می‌رسانند که در این انقلاب، همیشه خامنه‌ای #جوان است‌. لامشکل اگر عکس غریبانه‌ی حضرت آقا در مضجع شریف رضوی دل آدم را کباب کند؛ خداوند منان با درس خارج فقه آیت‌الله مجتبی خامنه‌ای- که البته موضوع تازه‌ای هم نیست- دل دشمن را کباب‌تر می‌کند. بی‌چاره‌های ننه‌مرده از روز ششم تیرماه شصت، آرزوی این را که نهضت خمینی بی‌خامنه‌ای باشد به گور برده‌اند تا امروز که کلاس درس و بحث آیت‌الله مجتبی خامنه‌ای هم برای‌شان به یک مسئله تبدیل شده. از چهار پسر حضرت آقا سرجمع چهار تا عکس درست و درمان در نت نیست؛ چه این‌که دفتر و کتاب برای‌شان مهم‌تر از میز و صندلی است. دشمن از این نمی‌ترسد که آیت‌الله مجتبی خامنه‌ای رهبر شود؛ از این می‌ترسد که در عصر شوآف آقازاده‌ها، حضرت آقا چهار تا آقا تربیت کرده. تو بگذار کوهی چرت و پرت، پشت‌سر آقامجتبی بگویند. در ذات این اباطیل، نکته‌ای مستتر است؛ خامنه‌ای از فرزندان خودش هم خامنه‌ای ساخته است. اگر حضرت آقا لازم است که جواب شبهه را با خطبه بدهد، آقامجتبی در پاسخ جماعت خارج از عقل، به همان مباحث خارج فقه بسنده می‌کند. آیت‌الله مجتبی خامنه‌ای یک درس به طلبه‌ها می‌دهد و یک درس به دشمن. درسش به طلاب، فقه است و درسش به دشمن، سکوت. آخ که این سکوت چقدر برای دشمن زجرآور است. اگر دشمن توانست حریف زبان حضرت آقا شود، حریف سکوت فرزندان خامنه‌ای هم می‌شود! مجتبی تکراری شد؛ زوم کنید روی رهبری مصطفی!
#حسین_قدیانی
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@ghete26

https://www.instagram.com/p/Ch0QezyoxqK/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
451 viewsedited  20:33
Open / Comment
2022-08-26 02:19:16
جناح دل
ح‌ق: در این روزگار سرشار از خط‌کش و خط‌کشی که عین آب خوردن می‌توان واکنش مثبت یا منفی چهره‌های سیاسی را درباره‌ی مسائل روز پیش‌بینی کرد، پیش‌بینی‌ناپذیری عطاءالله مهاجرانی، از او یک شخصیت متفاوت و البته جالب برایم ساخته. مع‌الاسف در سال‌های اخیر چنان مرزبندی‌های سیاسی یا خط قرمزهای حزبی در کشور پررنگ شده که ناظر بر یک حادثه، راحت می‌توان موضع‌گیری شخصیت‌های چپ و راست را پیش‌بینی کرد؛ چیزی که دست‌مایه‌ی شماری از طنزهای من در دوران ماضی شد. از #احمد_خاتمی بگیر تا #محمد_خاتمی تقریبا در ورای همه‌ی وقایع، دست روشده‌ای برای مردم دارند و کاش این‌جور نبود. کاش محمد خاتمی این #حریت را داشت که در نامه‌ای عمومی، به #مهندس_موسوی هشدار می‌داد که گیرم همه‌ی حرف‌هایت درست، حرمت شهید را نگه دار؛ آن‌هم شهیدی که در جوانی جلوی صدام ایستاد و در پیری مانع داعش شد و کاش احمد خاتمی این #معرفت را داشت که خطیب جمعه فقط خطیب حزب‌اللهی‌ها نیست. کاش وقتی #شجریان رفت، کیهان می‌نوشت که نقد ما به مواضع غلط آن مرحوم، سر جای خود محفوظ؛ لیکن این انتقادها هرگز نافی #ربنا و سایر هنرآفرینی‌های استاد آواز ایران نمی‌شود و کاش اطلاعات در مصاحبه‌ای با سرکار خانم پروانه نوروزی، شناخت همه‌ی ما را از مجاهدت، رشادت، شهامت و شهادت سردار همدانی بیش‌تر می‌کرد. در این منظومه‌ی آلوده به سیاست اما هنوز یک سیاست‌مدار هست که هیچ کس نتواند موضع‌گیری او را در قبال یک رخ‌داد پیش‌بینی کند. بعضی این‌جور وانمود می‌کنند که #عطاءالله_مهاجرانی با اتخاذ برخی مواضع انقلابی قصد دارد راه بازگشتش را به #ایران هموار کند. قضاوتی درباره‌ی این نظر ندارم ولی یک چیزی ته دلم می‌گوید که #مهاجرانی نه آن روزی که در داخل کشور از ضرورت رابطه با #آمریکا یادداشتی حرص‌درآور نوشت معاند بود و نه آن شبی که در خارج از کشور، صحه بر سلامت اقتصادی رهبر انقلاب و فرزندانش گذاشت غرض خاصی داشت. مهاجرانی در جناح دل خودش است، نه اصلاحات. صدالبته او باز هم ممکن است حرف‌هایی بزند که ما نپسندیم اما فرق مهاجرانی با یکی مثل تاج‌زاده فرق #فرهنگ و #سیاست است. هر چه مهاجرانی #قصه است، تاج‌زاده #غصه است. تاج‌زاده به #جدایی فکر می‌کند ولی مهاجرانی دنبال آن است که «باز جوید روزگار وصل خویش.»

سال هفتاد و هشت، اولین یادداشت سیاسی‌ام را در نقد صحبت‌های مهاجرانی در جلسه‌ی #استیضاح نوشتم. از بس تند بود، حتی هفته‌نامه‌ی یالثارات‌الحسین هم حاضر به انتشارش نشد. این اما متن دیگری و برای عصر دیگری است. لامشکل؛ اگر من هم مثل #عطا قابل پیش‌بینی نباشم.
#حسین_قدیانی
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@ghete26

https://www.instagram.com/p/Chs1Od7o1w2/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
585 viewsedited  23:19
Open / Comment
2022-08-25 15:00:46
#حدیث_نفس
ح‌ق: هیچی هیچی یک سال گذشت. پارسال همین روزها بود که دست به خودکشی زدم و با بدترین پست‌ها، بدترین استوری‌ها و بدترین ویس‌ها لگد زدم به آبرویی که در طول بیست و دو سال روزنامه‌نگاری با زحمت و ذره ذره کسب کرده بودم. خیلی‌ها من را از هشتاد و هشت به این‌ور می‌شناسند ولی اولین مطالبم در رسانه‌ها برمی‌گردد به سال هفتاد و هشت. اول از چند تا هفته‌نامه شروع کردم و بعد راهی رسالت شدم و کمی که گذشت، جای محکم خودم را در تحریریه‌ی کیهان پیدا کردم. بله خب! هشتاد و هشت، یک نقطه‌ی عطف بود برایم. ای بسا روزهایی که در دو سه تا روزنامه متن داشتم و جز این‌ها، چند تایی هم یادداشت اختصاصی برای وبلاگم می‌نوشتم. از همان روزها بود که یک جماعت مریض، مدام می‌خواست مرا از متن به حاشیه بکشاند. من درگیر سران فتنه بودم و جماعت درگیر من. کافی بود فلان تعبیرم را مثلا درباره‌ی کروبی نپسندند؛ دسته‌جمعی وبلاگ‌شان را پر می‌کردند از نقدهایی که هر چه بود، هرگز جوان‌مردانه نبود. یکی‌شان می‌نوشت که این قلمِ خودش را از #آوینی به‌تر می‌داند و الباقی هم به این تهمت محض، ضریب می‌دادند. من اولین بار مزه‌ی تلخ تنهایی را در همان سال هشتاد و هشت چشیدم که خیلی از شب‌ها وبلاگم؛ قطعه‌ی بیست و شش محبوب و البته مظلوم، رکورد بازدید را می‌شکست. ظاهرش این بود که حسابی سرم شلوغ است اما تو ببین چقدر #تنها بودم که #قلم تبدیل شده بود به تنها پناه‌گاهم. گاهی وسط هفته می‌رفتم بهشت‌زهرا و چند ساعت تمام زل می‌زدم به چشم‌های بابااکبر بل‌که دلش به رحم بیاید و از قاب عکس بیاید بیرون و دستم را بگیرد و مرا در آغوش بکشد و اجازه بدهد یک دل سیر روی سینه‌اش گریه کنم. پارسال خودزنی من آن‌جا بود که با جماعت افتادم به کل‌کل. کاش عوض حاشیه، متن را می‌چسبیدم و به جای دعوا، حرفم را تبیین می‌کردم. حرفم این بود که در سیاست‌ورزی دوست دارم الگویم #بهشتی باشد، نه مصباح و نه حتی مطهری. حرفم این بود که ساحت علما اجل از مساحت سیاست است. حرفم این بود که از آن جمله‌ی قصار مرحوم مدرس نباید کاریکاتور بکشیم. حرفم این بود که مصباح برای پایداری در تهذیب است، نه تحزب به شیوه‌ی پایداری. حرفم این بود که مصباح را باید خرج حوزه کرد، نه حزب. حرفم این بود که شأن مصباح، فراتر از انتخابات، در امتحانات است. حرفم این بود که مصباح باید هزینه‌ی ولی‌فقیه بل‌که ولی‌عصر شود، نه عناصر نامحمود. حرفم این بود که دریای مصباح اجل از برکه‌های حقیر است. کاش اما همان حرفم را می‌زدم و جماعت را به آرزوی‌شان نمی‌رساندم. حالا تنهاترم؛ تنهاتر از هشتاد و اشک...
#حسین_قدیانی
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@ghete26

https://www.instagram.com/p/ChrnJdFIE5n/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
525 viewsedited  12:00
Open / Comment
2022-08-24 13:54:40 #رادیو_حق
قصه‌ی خانه‌ی بی‌پلاک را با صدای نویسنده‌ی آن خانم فاطمه وفایی بشنوید
روزنامه‌دیواری حق
@haghdaily
@ghete26
482 views10:54
Open / Comment
2022-08-24 10:49:22 #شتربری
فاطمه عبد امانی: یکی از قدیمی‌ترین مراسمی که محرم هر سال در روستای پدری‌ و مادری‌ام #امشل برگزار می‌شود، دسته‌ی شبه کاروان اسرای کربلا است که روز شانزدهم محرم به سمت حرم آقا سیدجلال‌الدین اشرف حرکت می‌کند. دسته‌ای که محلی‌ها به آن شتربری می‌گویند و خاطرات قشنگی برایم رقم زده است.

هر سال با شروع ماه #محرم لحظه‌شماری می‌کردیم تا هفتم امام برسد و شترهایی را که انگار همیشه‌ی خدا در دهان گشادشان #آدامس بود تماشا کنیم. صبح زود می‌رفتیم مسجد تا هم آمار شترها و نسبت‌شان با یکدیگر را در بیاوریم و هم دسته‌گل‌هایی را که به سفارش بزرگ‌ترهای محل درست کرده بودیم تا روی سر شترها بگذارند، تحویل دهیم. در این رقابت دخترانه اغلب دسته‌گل‌هایی به سر مبارک شترها آویزان می‌شد که گل تاج‌خروس داشت و من همیشه #غصه می‌خوردم که چرا حیاط خانه‌ی مادربزرگ، تاج‌خروس ندارد.

آماده‌کردن شترهایی که سالی یک بار مهمان ما می‌شدند، چند ساعتی طول می‌کشید. پشت کوهان بعضی‌ها‌ی‌شان کجا‌وه‌‌ی رنگی می‌بستند و بقیه را برای این‌که تعزیه‌خوان بنشیند، مهیا می‌کردند. بچه‌شترها هم با دسته‌گل و زنگوله‌های تزئینی که به سر و گردن‌شان می‌بستند، خرکیف می‌شدند. هر کسی نذر داشت، می‌توانست دقایقی کوتاه، فرزندش را روی شتر و اسب سفیدی که با #دواگلی خونی کرده بودند، بنشاند. عقیده داشتند این کار بلا و مریضی را از کودک‌شان دور می‌کند.

یک سال که #مریض شده بودم، پدرم #نذر کرد اگر خوب شدم، من را روی شتر بنشاند. روز شتربری امتحان ورزش داشتم و نمی‌توانستم غیبت کنم. قرار شد بابا زنگ آخر، بعد از امتحان دنبالم بیاید. از خانم‌معلم خواستم از من زودتر #امتحان بگیرد تا به شترها برسم. آزمون دوی استقامت را به هر جان‌کندنی بود، دادم و نوبت رسید به درازنشست. همین که دراز کشیدم، صدای دسته آمد. مونا دوستم محکم پاهایم را گرفته بود. با هر حرکتی که می‌زدم، صدای دسته نزدیک‌تر می‌شد. یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «بابات اومده دنبالت.» دیگر نا نداشتم. بچه‌ها داد می‌زدند: «فاطی بدو! شترها منتظرتن.» چشم‌هایم سیاهی می‌رفت. دو سه تا حرکت آخر را با توسل به شترها زدم تا تن آش و لاشم چند دقیقه‌ای شترسواری را تجربه کند.

دو تا پدربزرگ‌هایم بابارجب و بابابزرگ، پرچم‌دار این دسته بودند و من در عالم بچگی کلی پزشان را می‌دادم. عموپرویز هم صندوق‌چه‌‌ی سبزی را دستش می‌گرفت و در ازای پول نذری به مردم شال تبرکی می‌داد. از یزیدی‌های سرخ‌پوش خیلی می‌ترسیدم، علی‌الخصوص وقتی #شلاق‌ را محکم به زمین می‌کوبیدند. همیشه جوری پشت مادر مخفی می‌شدم که چشمم به چشم‌شان نخورد. سردسته‌ی یزیدی‌ها هم که #شمر بود، سوار بر اسب جلوی کاروان حرکت می‌کرد و با میکروفونی که دستش بود مدام عربده می‌کشید. بازیگر نقش امام سجاد لباس سبز می‌پوشید و روی شتر بزرگ‌تر می‌نشست و روضه‌خوانی می‌کرد. یک آقا هم در نقش حضرت زینب، با چادر و پوشیه هم‌راه کودکان اسیر، گاهی سوار بر شتر و گاهی پیاده، کاروان را هم‌راهی می‌کرد.

با اوج گرفتن نوحه‌خوانی، وقتی جمعیت زیاد می‌شد، دیگر جز سیاهی چادر خانم‌ها چیزی نمی‌دیدم و حوصله‌ام سر می‌رفت. زور پاهایم هم به لنگ دراز و قدم‌های بزرگ شتر نمی‌رسید. خسته و کلافه، آب‌غوره گرفتن را شروع می‌کردم اما چه فایده که گریه‌ام خریدار نداشت. مادر از شب قبل اتمام حجت کرده بود که اگر نمی‌توانم پیاده بیایم، خانه‌ی مادربزرگ بمانم. هر سال حماقت می‌کردم و قول می‌دادم ولی راه به نیمه نرسیده #پشیمان می‌شدم. تمام امیدم به شتر و کینه‌اش بود که بنشیند و من کمی #نفس تازه کنم. از مادربزرگ شنیده بودم: «اگر #شتر حرکتی ببیند که به میلش نباشد، قهر می‌کند و می‌نشیند و آن‌وقت بلندکردنش کار حضرت فیل است.» متاسفانه شترهایی که می‌آمدند هیچ کدام کینه‌ای نبودند و مثل اسب به راه‌شان ادامه می‌دادند.

بعد از دو ساعت پیاده‌روی که نه، دوی #ماراتن وقتی قشنگ شیره‌ی جان‌مان کشیده می‌شد با تعزیه‌خوانی در حرم و روضه‌خوانی در گلزار شهدا مراسم به پایان می‌رسید. شترها را سوار #کامیون می‌کردند و به روستا می‌بردند تا زلم‌زیمبوها را از آن‌ها جدا کنند. ما هم پشت #وانت و #نیسان و هر چهارچرخی که پیدا می‌شد، می‌نشستیم و می‌رفتیم مسجد امشل تا غذای #نذری بگیریم. پلوقیمه‌‌ای که مزه‌ی بهشتی آن تا محرم سال بعد زیر زبان‌مان می‌ماند...
روزنامه‌دیواری حق
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@haghdaily
@ghete26
426 views07:49
Open / Comment
2022-08-23 11:50:18
خانه‌ی بی‌پلاک
فاطمه وفایی: نمی‌دانم دقیقا چند وقت است که اینجا گیر افتاده‌ام، ولی راستش حوصله‌ام خیلی سر می‌رود. مامان یک‌سره یا صلوات می‌فرستد، یا دعای توسل می‌خواند و یا زیارت عاشورایی که نذر یک شهید کرده. بقیه‌ی وقت‌ها هم سوار اسنپ می‌شود و می‌رود پیش دکتر. صدای مهربان خانم دکتر حالم را خوب می‌کند. بابا کلافه می‌شود وقتی خسته و کوفته از سر کار می‌آید و مامان سرش غر می‌زند. بعضی وقت‌ها مامان، فندق صدایم می‌کند. گاهی هم اسمم «عزیزدلم» می‌‌شود. البته می‌دانم که این به خاطر مهربانی مامان است. باقی اوقات، اسمم بچه‌ است. عمه سیما هم قبلا تربچه صدایم می‌کرد.
مامان‌بزرگ خیلی نگران است. مامان هم وقتی حرف از من می‌شود، قلبش تندتند می‌زند، ولی کتمان می‌کند؛ چون نمی‌خواهد مامان‌بزرگ بیش‌تر استرس بکشد. خانم دکتر از همان اول، کار با موبایل و تبلت را فقط در موارد خیلی ضروری مجاز کرده بود. قبل‌ترها مامان آرامش بیش‌تری داشت. کتاب می‌خواند. من هم می‌شنیدم. صوت قرآن را می‌گذاشت و آرام زمزمه می‌کرد. گاهی شاهنامه می‌خواند. لیلی و مجنون می‌خواند. گریه می‌کرد. دماغش فش‌فش صدا می‌داد‌. بعد محکم فین می‌کرد. طوری که من می‌لرزیدم. اگر هم خواب بودم، می‌پریدم.
خیلی شب‌ها خوابش نمی‌برد. بعضی وقت‌ها کلافه می‌شد و می‌زد زیر گریه. بابا بیدار می‌شد و آب می‌ریخت و می‌داد دستش که آرام شود. از گریه‌اش خیلی ناراحت می‌شدم. قلبم درد می‌گرفت. نمی‌خواستم اذیت بشود؛ اما کاری از دستم بر نمی‌آمد.
اینجا تاریک است. وقتی چشم‌هایم را می‌بندم، تاریک‌تر هم می‌شود. مامان خیلی با من حرف می‌زند. ولی درددل‌هایش را می‌گذارد وقتی عمه سمیرا را می‌بیند. یا وقتی با نگار که دوست صمیمی دانشگاهش بوده حرف می‌زند. همیشه هم وسط‌هایش می‌زند زیر گریه، هق‌هق می‌کند. باز دماغش فش‌فش صدا می‌دهد. محکم فین می‌کند و من می‌لرزم. صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شود، پرده‌های هال و اتاق‌ها را می‌کشد. خیلی نور خورشید را دوست دارد. دلش می‌خواهد آفتاب تا وسط خانه را روشن کند. حیف که من نور را نمی‌بینم. مطمئنم که من هم مثل او نور را دوست دارم. مامان عادت دارد کتاب‌ها را کمی بلند بخواند که خودش هم بشنود. شاید هم به خاطر این است که می‌خواهد حوصله‌ام این‌جا سر نرود. صدایش آرامم می‌کند. مامان من خیلی صدای قشنگی دارد. کاش او هم می‌توانست مرا بشنود...
امروز دوباره رفتیم پیش خانم دکتر. دکتر می‌گفت: «هیچ روشی جواب نمی‌دهد. فقط بچه بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود. از دست ما کاری ساخته نیست.»
نمی‌دانم چقدر گذشته! دلم می‌خواهد بیرون را ببینم ولی حرف‌های خانم دکتر می‌گفت که هیچ وقت ممکن نیست از این زندان تاریک آزاد شوم. کلافه‌ام. خیلی کلافه...
این‌طوری مامان روز به روز بیش‌تر اذیت می‌شود و بابا رفته‌رفته کلافه‌تر. مامان‌بزرگ نگران‌تر می‌شود و دلش برای بابابزرگ تنگ‌تر می‌شود و هی با خودش می‌گوید: «کاش بودی حاج علی. اگر تو نرفته بودی، یک دل‌خوشی داشتم لااقل.»
خسته شدم. تصمیمم را گرفته‌ام. می‌خواهم شکم مامان سبک شود، بتواند راحت راه برود، بخوابد، غذاهایی که دوست دارد بخورد و بعد از اولین قاشق، حالش بهم نخورد. دوست ندارم سلامتی‌اش بیش‌تر از این به خطر بیفتد... خانم دکتر می‌گفت اگر من اینجا ماندگار شوم، روز به روز بزرگ‌تر می‌شوم و آخرش کار دست مامان می‌دهم. دلم می‌خواهد بابا دوباره وقتی از سر کار برگشت- مثل وقتی که هنوز نمی‌دانستند من هستم- شربت خنکی که مامان برایش درست کرده بود را سر بکشد و خستگی‌اش در برود. بعد هم شروع کند با شوق و ذوق تعریف کند توی شرکت چه خبر بوده. دلم برای مامان‌بزرگ می‌سوزد که چشم به راه نوه‌اش می‌ماند. شاید تا ابد...

زور دست‌هایم بیش‌تر از همیشه شده. بند‌ناف را محکم می‌گیرم، یک نفس عمیق می‌کشم و می‌پیچمش دور گردنم...
روزنامه‌دیواری حق
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@haghdaily
@ghete26
423 viewsedited  08:50
Open / Comment
2022-08-22 22:49:25
دلم صدای بی‌سیم باکری را می‌خواهد
ح‌ق: ظهری داشتم «موقعیت مهدی» را می‌دیدم و راستش بیش‌تر از برادران باکری، درگیر شخصیت بامزه و دوست‌داشتنی خسرو شدم، به خصوص آن‌جا که برداشت و با تحکم گفت: «من مهدی باکری نیستم!» مهدی باکری شرط گذاشته بود که تا پیکر همه‌ی شهدای عملیات خیبر را برنگردانده‌اید، حق ندارید پیکر برادرم حمید را به عقب منتقل کنید اما خسرو بدن بی‌جان دوست شهیدش را به دوش کشید و با هر مشقتی بود پیکر محمد را آورد عقب، چرا که در عصر بچگی، این محمد بود که خسروی صدمه‌دیده در فوتبال را تا خانه‌شان به دوش کشید و حالا در معرکه‌ی خیبر، به‌ترین وقت برای خسرو بود که آن محبت محمد را جبران کند. علی‌الظاهر خسرو- که تأکید داشت مهدی باکری نیست- کار متفاوتی نسبت به کار ابرمرد بدر انجام داد لیکن چه آن‌که حمید را جا گذاشت و چه آن‌که محمد را با خود به عقب آورد، هر دو #معرفت را به کمال رساندند. مهدی باکری یک جور، خسرو یک جور. القصه! هر چه فیلم داشت به آخرش نزدیک‌تر می‌شد، مصمم‌تر می‌شدم که برایش متنی بنویسم و هی همین‌طور جمله بود که در ذهنم مهندسی می‌کردم اما آلارم یک دایرکت در اینستاگرام همه چیز را پراند: «چرا از فساد نود و دو هزار میلیارد تومانی چیزی نمی‌نویسی؟» یک دفعه از عرش بهشت مردان اخلاص پرت شدم قعر جهنم نامردان اختلاس. عوضی‌ها اختلاس به اختلاس هم کلی صفر به رقم فسادشان اضافه می‌کنند و کار را برای منی که از بچگی ریاضی‌ام ضعیف بود، سخت و سخت‌تر می‌کنند. یعنی مانده‌ام سه تا سه تا صفرها را از کدام چپ تا کدام راست باید سوا کنم که بعضی‌ها سیرمونی بگیرند؟ کاش اقلا یک سقفی، یک حدی برای صفرهای فسادشان قائل باشند! مهدی باکری بی‌خیال پیکر برادرش حمید شود و خسرو بی‌خیال پیکر دوستش محمد نشود که عاقبت دقیقا برسیم به کجا؟ الساعه دارم به این فکر می‌کنم که این مفاسد اقتصادی که پرونده به پرونده هم ماشاءالله حجیم‌تر می‌شوند، چه بلایی بر سر ایمان و اعتقاد کارگر شرکت فولاد مبارکه می‌آورد؟ از سویی خون شهید است و از دیگر سو عرق کارگر؛ اقلا از یک کدامش خجالت بکشید! اگر قرار بر ازدیاد صفرهای اختلاس بود، کاش مهدی باکری نه خودش به خط می‌زد و نه احمد کاظمی را به بهشت فرامی‌خواند! هان ای شهدا! کاش می‌دانستید که ما در زمین بیش‌تر به شما احتیاج داشتیم تا ستاره‌ها در آسمان! مگر نمی‌بینید این اخبار روی مخ، از زهر موشک‌های صدام هم کاری‌تر است؟ مگر میزان تلفات را نمی‌بینید؟ لطف کنید و برگردید که تیغ گلوله‌های اختلاس، کاری‌تر است! بی‌خیال دهه‌ی شصت؛ که #ایران الان به شما محتاج‌تر است...
#حسین_قدیانی
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@ghete26

https://www.instagram.com/p/ChkvUM2ovuG/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
489 viewsedited  19:49
Open / Comment
2022-08-21 20:31:39
مقبره‌ی ابن حسام هم‌چون خورشید به شهر خوسف نور می‌پاشد
شاعرانه‌ترین پایتخت دنیا
مطهره مظهری: تا به حال فکر کرده‌اید پایتخت کشورها چه‌طور انتخاب می‌شوند؟ به گمان بسیاری از مردم، بزرگ‌ترین و خوش‌آب‌وهواترین شهر هر کشور می‌شود پایتخت آن و ناگفته پیداست که هر کشوری فقط یک پایتخت می‌تواند داشته باشد.

حتما تعجب می‌کنید اگر بگویم اهالی گوشه‌ای از ایران‌زمین، پایتخت دیگری را هم علاوه بر تهران به رسمیت می‌شناسند. این پایتخت را حدود پانصد سال قبل، مردمانی عاشق انتخاب کرده‌اند که البته نه آب‌وهوای پایتخت برای‌شان مهم بوده و نه وسعتش. این پایتخت بنایی هشت‌ضلعی است بر بلندای تپه‌ای مشرف به شهرشان که آرامگاه شاعر و عارفی بزرگ را در بر گرفته است. در این شهر اگر از کسی شنیدید که می‌خواهد به #پایتخت برود، گمان نکنید که قصد سفر به #تهران را دارد. او می‌خواهد «محمد بن حسام خوسفی» را زیارت کند. شاعری که به گفته‌ی مورخین «از دهقنت نان حلال حاصل کردی و صباح تا شام که به صحرا رفتی اشعار خود بر دسته‌ی بیل نوشتی».

آن‌چه ابن حسام را در میان مردم #خوسف محبوب کرده، فقط شاعر بودنش نیست. هر چند مردم به همین وجه از زندگی او هم احساس دین می‌کنند. از یکی از شاعران معاصر خوسفی خواسته بودند که راز سرودن اشعار زیبای خود را بگوید و او هم در کمال قدرشناسی گفته بود: «فقط پنجره‌ی خانه‌ی پدری‌ام رو به پایتخت باز می‌شود».

شاید آن‌چه مقبره‌ی ابن حسام را در دل مردم تبدیل به پایتخت کرده، تعلق خاطرش به اهل بیت و دوری‌اش از مدح حاکمان و سلاطین باشد. به جز «خاوران‌نامه»‌ی او که شرح دلاوری‌های مولا علی علیه‌السلام در قالب مثنوی و به شیوه‌ی شاه‌نامه است، در بسیاری دیگر از غزل‌ها و قصیده‌های «دیوان شعر» ابن حسام نیز ردی از ارادت او به اهل بیت دیده می‌شود. گاهی فکر می‌کنم بی‌خود نیست که سال‌هاست عزاداری در پایتخت تبدیل به یکی از آیین‌های عزاداری مردم‌ خوسف در روز تاسوعا شده است؛ به ذره گر نظر لطف بوتراب کند، به آسمان رود و کار آفتاب کند...

آخرین ابیاتی که از ابن حسام به جا مانده هم نشان می‌دهد او با قلبی مطمئن به رحمت حق از این دنیا چشم بسته است:
جان به #حق واصل شد و من از پی جان می‌روم
گر چه دشوار است ره، لیکن من آسان می‌روم
می‌دهندم مژده‌ی یدعوا الی الدار السلام
من به دعوت‌خانه‌ی رحمت به مهمان می‌روم...
روزنامه‌دیواری حق
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@haghdaily
524 views17:31
Open / Comment
2022-08-19 16:11:30
نامه‌ی یک #فرزند_شهید به #علی_کریمی
ح‌ق: سلام مارادونای آسیا! خواستم بنویسم نامه‌ی یک روزنامه‌نگار یا یک فعال رسانه که دیدم به برکت مجازستان، الان همه‌ی ملت این کاره‌اند! این شد که فکر کردم به‌تر است در این نامه، یک فرزند شهید باشم؛ به خصوص که می‌بینم از ارادت‌مندان به شهدایی. این‌که در استوری‌های پیجت و به مناسبت‌های دفاع مقدسی، یاد و نام شهدا را گرامی می‌داری، کار مبارکی است. آخرینش همین چند روز پیش بود که از بازگشت آزاده‌ها استوری رفتی.
علی‌آقای کریمی! شما خواهی نخواهی الگوی بسیاری از جوانان این کشوری اما گمانم با این نکوداشت‌های شهدایی ولو در حد یک استوری تأکید داری که الگوی اصل کاری را شهدا معرفی کنی.
جناب هشت همیشه بی‌قرار! مگر می‌توان به شهدا ارادت داشت لیکن سفره‌ای را تخریب کرد که شهدا همیشه به نشستن در گرداگرد آن افتخار می‌کردند؟ شهدا همواره خود را ریزه‌خوار سفره‌ی فاطمه و نذری حسین می‌دانستند و تو خود به‌تر از من می‌دانی که در این بزم، شاه و گدا و فقیر و غنی برابر می‌نشینند.
مرد خوش‌تکنیک فوتبال! این نامه را کسی دارد به تو می‌نویسد که از وقتی در فردیس کرج دنبال توپ دولایه می‌دویدی تا روزی که پیرهن بایرن را پوشیدی، مرتب دنبالت می‌کرده. یادت هست تنها وقتی بی‌خیال چهل‌تکه می‌شدی که دسته‌ی اباعبدالله را می‌دیدی؟
برادر! خوب می‌دانم که تو برای این‌که در قله‌ی مونیخ بایستی و پرچم کشورت را بالاتر ببری، زحمت فراوان کشیده‌ای. لابد خیلی از آدم‌ها، خیلی از موانع، خیلی از سدها و خیلی از سنگ‌ها را دریبل کرده‌ای تا به این جای‌گاه برسی ولی علی‌آقا! حتم کن جریانی مافیایی که هیچ ارادتی به تو ندارد، بنا دارد با سوءاستفاده از محبوبیت مضاعفت، از توی عاشق شهدا، یک عنصر مخالف سیدالشهدا بسازد که یک روز گیر به گنبد معصوم بدهد و دگر روز نذری را بزند. قدرمسلم این جریان، خیرخواه تو نیست و راستش سیاست، زمین بازی تو نیست. سیاست از نوع سکولار آن، بی‌پدر و مادرتر از این حرف‌هاست؛ حتی تو هم از پس دریبلش برنمی‌آیی! تویی که باید محبوب همه‌ی ملت باشی، گاهی چیزهایی استوری کنی که بشود محل اختلاف.
آقای کریمی! جریانی که شرحش رفت، پیش از این، مچ‌بند سبز را به دستت بست. لابد شنیده‌ای که لیدر آن جریان، اخیرا به شهیدی که هم جلوی صدام ایستاد و هم مانع داعش شد، لقب «سردار بی‌افتخار» را داد! سخن سر جریانی است که تو را فوتبالی نمی‌خواهد؛ سیاسی می‌خواهد. سیاسی هم البته به این معنی که تو را خرج کنند برای اهداف پلید خود. نگذار به اسم دفاع از مردم، بیفتی به تخریب مقدسات همین مردم.
یا علی
#حسین_قدیانی
سایت حق‌دیلی haghdaily.ir
@ghete26

https://www.instagram.com/p/ChcThJUIHK5/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
760 viewsedited  13:11
Open / Comment