Get Mystery Box with random crypto!

اوایل کوچک بود. یعنی من این طور فکر می کردم، اما بعد بزرگ و بز | عاۺقاݩہ هاے دۅښݓ داۺټݩۍ

اوایل کوچک بود. یعنی من این طور فکر می کردم، اما بعد بزرگ و بزرگ تر شد، آن قدر که دیگر نمی شد آن را در غزلی یا قصه ای یا حتی دلی حبس کرد، حجم اش بزرگ تر از دل شد و من همیشه از چیزهایی که حجم شان بزرگ تر از دل می شود، می ترسم. از چیزهایی که برای نگاه کردن شان – بس که بزرگ اند – باید فاصله بگیرم، می ترسم. از وقتی فهمیدم ابعاد بزرگی اش را نمی توانم با کلمات اندازه بگیرم یا در "دوستت دارم" خلاصه اش کنم، به شدت ترسیده ام. از حقارت خودم لجم گرفته است. از ناتوانی و کوچکی روحم. فکر می کردم همیشه کوچک تر از من باقی خواهد ماند. فکر می کردم این من هستم که او را آفریده ام و برای همیشه آفریده‌ی من باقی خواهد ماند. اما نماند، به سرعت بزرگ شد. از لای انگشتان من لغزید و گریخت. آن قدر که من مقهور آن شدم. آن قدر که وسعتش از مرزهای "دوست داشتن " فراتر رفت . آن قدر که دیگر از من فرمان نمی برد. آن قدر که حالا می خواهد مرا در خودش محو کند. اکنون من با همه‌ی توانی که برایم باقی مانده است می گویم "دوستت دارم" تا شاید اندکی از فشار غریبی که بر روحم حس می کنم رها شوم، تا گوی داغ را برای لحظه ای هم که شده بیندازم روی زمین ...

#مصطفی_مستور
«حکایت عشقی بی‌قاف بی‌شین بی‌نقطه»