چه شبها كه تو بارون بهاري نشستي اسممو تكرار كردي چقد با اون صداي گرم و معصوم نماز صب منو بيدار كردي . توي اين دنياي اغلب تلخ و دلگير چقد خوبه كه با هم بد نبوديم تصور كن چه آغاز بدي بود اگه ماهِ عسل مشهد نبوديم . تو و انگشتر فيروزه و باز قنوت ساده و راز و نيازت من و سنگينيِ يه بغض مسموم من و بوسيدن چادر نمازت . زمستون ميشه دنيام تو نباشي زمستون گفتم و دستام يخ كرد ببخش از اينكه گاهي دير كردم ببخش از اينكه گاهي شام يخ كرد . هنوز شعر نخونده خيلي مونده هنوز حرف نگفته خيلي دارم تو اين گنجشكاي معصومو بشمار منم مي رم دوتا چايي بيارم. #حامد_عسکری 147 views20:32