Get Mystery Box with random crypto!

آخرای پاییز بود برف میبارید گفت: نگاه کن این برگهای نارنجی رو. | 🍀➰همین حوالی➰🍀

آخرای پاییز بود برف میبارید گفت: نگاه کن این برگهای نارنجی رو...
گفتم: دیگه نارنجی نیستن برف بارید و سفید شدن...
گفت: درست عین ادما، توی یه لحظه پیر میشن، مثل برگ درخت ها خشکیده میشن و برف پیری روی سرشون میریزه...
با یه آه گفت: کاش هیچوقت پیر نشیم
نگاش کردم گفتم: مثل این میمونه بگی هیچوقت برف نیاد، همینقدر ناممکن، همینقدر دور از دسترس....
زیر لب زمزمه کرد: ناممکن روزی ممکن شود..‌.
#یاسمن_جرگه
@hamin_havalei