Get Mystery Box with random crypto!

این ماجرای نقل شده از مردم شریف خوی رو بخونید، تا ببینید که نس | اندیشه‌جویان استاد حسن عباسی

این ماجرای نقل شده از مردم شریف خوی رو بخونید، تا ببینید که نسل های قبلی چه ایمان قوی و غلیظی داشتند که منجر به انقلاب اسلامی شد؛ مردمی که حتی از ترس خطور کنجکاوی در باره ی دیدن چهره یک نامحرم، از شهر بیرون خود هجرت می کردند، اما امروز پسران و دختران جوان با افتخار فانتزی ها و تخیلات جنسی خود در باره دیگران را برای هم تشریح می کنند.

- - - - -

استاد فاطمی نيا می گويد:

علامه جعفری از پدر آیت الله خوئی، مرحوم آقا سید علی اکبر خوئی، نقل می کند در قدیم در شهر خوی یک زنی بسیار زیبا بوده. چون شهر کوچک بود همه هم را می شناختند این دختر زیبا نصیب جوانی شد. مکه ای برای این جوان واجب شد. این جوان ذهنش بد جوری مشغول شد که در این مدت طولانی که باید با شتر و...سفر کنم این زن را به چه کسی بسپارم. نزد مقدسی رفت که زنش به او بسپارد او قبول نمی کند و می گوید نامحرم است، چشممان به او می افتد به گناه می افتیم.

داشی در خوی بوده مشهور بوده به علی باباخان. به او گفت: می خواهم بروم مکه می خواهم زنم را به شما بسپارم. دخترهایش را صدا زد و گفت: او را ببرید داخل. خیالت تخت برو مکه. جوان رفت مکه بعد از شش هفت ماه با اشتیاق رفت در خونه علی باباخان زنش را تحویل بگیرد. در زد گفت: آمده ام زنم را ببرم. گفتند: بابا علی خان نیست ما نمی توانیم او را تحویل دهیم.

گفت: بابا علی خان کجاست؟ گفتند: تبریز.راه زیادی بود و ماشینی نبود بالاخره خودش را رساند به تبریز. علی باباخان را پیدا کرد. گفت: اینجا چه می کنی؟ گفت: تو این زن را سپرده بودی به من. شنیده بودم که این زن زیبا است. ترسیدم حتی در این حد که بیاد به ذهنم که ببینم این چه شکلی است. به همین دلیل تو که رفتی من تمام مدت را رفتم تبریز تا تو برگردی.

@Hasanabbasi_students