Get Mystery Box with random crypto!

چرا تمام جدایی هایم را به یاد نیارم؟ چرا فراق هایم را شبانه رو | Hegemony & Culture | هژمونی و فرهنگ

چرا تمام جدایی هایم را به یاد نیارم؟
چرا فراق هایم را شبانه روز خواب نبینم؟
و مردگان جوانم را چرا از زیر خاک درنیارم؟
و استخوانهاشان را با لبان لرزانم با اشک خون دوباره نشویم؟
چرا الواح نامهاشان را بر سینه ام ناخوانده بگذارم؟
وقتی جهان تمام شد چرا که دیگر هرگز جوان نخواهد شد وقتی که آن طناب دور گردن این تاریخ پاره شد

آن مردگان از آسمان وَحیی انسانی دوباره روی زمین نازل خواهند شد
روشن خواهد شد که فراموش نکرده ام
شاگرد حرفه ای آغوش های گشوده بوده ام
من فقر این مدادِ آزاد را
و لبخند تلخِ یک زن زندانی از پشت میله های تجاوز را
با سراسر این کائنات زروَرَقی داد و ستد نمی کنم
انسان نامش را نخست از لب و دندان زن شنیده بود نه از لبانِ تو قانونِ تو
ببین سراسر عمرم را آری سراسر عمرم را، که در ذیل متن های پرنده و پرنده شناسی عبور می کند
الواح نامهای خاتونان زخم خورده را بر سینه ام نگاشته دارم
و روشن است اگر به ترازوی عادلی
ایمان خویش را تفویض کرده باشم

روزی که بلندترین روشن ترین و رنگین ترین روز جهان خواهد بود
شهری نزدیک تر شده به تپش های انتظار چندین هراز ساله مان
در زیر پرچم بلند و آزاد و مواج رنگین کمان گیسوانی سرکش بلند خواهد شد
و ثروت خود را بر چشم های فقیر خواهد پاشید
و ما مردها را از چنگ این کابوس چندین هزار سالۀ تاریخی آزاد خواهد کرد
از پشت سر ببین ازین پل بی پُل چگونه می گذرم

این واژه بود در آغاز این واژه است هم اکنون این واژه است به پایان
از من فقط یک ساعد و سه انگشت و دو چشم یشمی مانده که آنها را هم به دوزخ تسلیم کرده ام

تو آبروی خدا را بردی!
ملت چرا به خدایی ایمان بیاورد که قاتلی مثل تو را حاکم این ملت کرده!
هر کس عمیق تر بزند زخم را گو بزن! دستش را می بوسم
ما همه در عصر شوم خداحافظی در برابر هم ایستاده ایم

و این، متن من است.

#رضا_براهنی
۴-۶ شهریور ۱۳۸۹، تورنتو ـ کانادا