🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

چهره‌ات را به من بنما اکنون که می‌توانی چهره‌ی راستین مرا ببین | Hegemony & Culture | هژمونی و فرهنگ

چهره‌ات را به من بنما
اکنون که می‌توانی چهره‌ی راستین مرا ببینی، چهره‌ی دیگری را
چهره‌ی من که همیشه چهره‌ی همه‌ی ماست
چهره‌ی درخت و نانوا
راننده و ابر و ملاح
چهره‌ی خورشید، دره، پدرو، پابلو
چهره‌ی تنهایی اشتراکی ما
بیدارم کن، من تازه متولد شده‌ام:
زندگی و مرگ
در تو آشتی می‌کنند، بانوی شب
برج زلالی، ملکه‌ی بامداد
دوشیزه‌ی ماه، مادر مادر آب‌ها
جسم جهان، خانه‌ی مرگ
من از هنگام تولدم تا کنون سقوطی بی‌پایان کرده‌ام
من به درون خویشتن سقوط می‌کنم بی‌آنکه به ته برسم
مرا در چشمانت فراهم آر، خاک برباد رفته‌ام را بیاور
و خاکستر مرا جفت کن
استخوان دونیمه شده‌ام را بند بزن
بر هستی‌ام بدم، مرا در خاکت مدفون کن
بگذار خاموشی‌ات اندیشه‌ای را که با خویش عناد می‌ورزد
آرامش بخشد:
دستت را بگشای
ای بانویی که بذر روزها را می‌افشانی
روز، نامیراست، طلوع می‌کند، بزرگ می‌شود
زاییده شده است و هیچ‌گاه از زاییده شدن خسته نمی‌شود
هر روز تولدی ست، هر طلوع تولدی‌ست
و من طلوع می‌کنم
ما همه طلوع می‌کنیم
خورشید با چهره‌ی خورشید طلوع می‌کند
خوآن با چهره‌ی خوآن طلوع می‌کند
چهره‌ی تمام مردان
دروازه‌ی هستی، بیدارم کن و طلوع کن
بگذار من چهره‌ی این روز را ببینم
بگذار من چهره‌ی این شب را ببینم
همه چیز دگرگون می‌شود و مرتبط می‌شود
معبر خون پل، ضربان قلب،
مرا به آن سوی شب ببر
آن‌جا که من تو هستم آن‌جا که ما یکدیگریم
به خطه‌ای که تمام ضمایر به هم زنجیر شده‌اند

اوکتاویا پاز
احمد میرعلایی