...خاطره دیگر این دوره از طریق آنیباله پاستوره استاد فلسفهٔ نظ | Hegemony & Culture | هژمونی و فرهنگ
...خاطره دیگر این دوره از طریق آنیباله پاستوره استاد فلسفهٔ نظری تورینو بهدست ما رسیده است. میگوید که استاد بارتولی، گرامشی را با این کلمات به او معرفی کرد: «تا میتوانی فلسفه به او بیاموز، سزاوارش است. خواهی دید که روزی کسی خواهد شد. میخواهد دربارهٔ مارکس بیشتر بداند.» همان سال (۱۹۱۴-۱۹۱۵، سال چهارم گرامشی در دانشگاه) پاستوره تفسیر انتقادی از مارکسیسم را درس میداده است. در این کار او با «کشف بدیع» خودش از مفهوم هگلی جدل (دیالکتیک)، یعنی «تثبیت ابدی سهگانگی برنهاد و برابرنهاد و برهمنهاد» فراتر میرود، این کشف: «بسته شدن نطفهٔ شرایط مادی است در زهدان اجتماع موجود به عنوان نقطهٔ انفصال میان برنهاد و برابرنهاد» پاستوره ادامه میدهد: گرامشی بدیع بودن این اندیشه را آناً دریافت و آن را بهعنوان دیدی انتقادی و جدید در معنی بحران و انقلاب پذیرفت. در اصل گروچهای بود، ولی در آن زمان ناآرام شده بود، بیآنکه بداند چگونه و چرا ناگزیر از جدایی است... میخواست بفهمد که فرهنگ چگونه به دلایل انقلابی به معنی عمل غائی در زندگی نظری توسعه مییابد. میخواست بداند اندیشه چگونه به عمل رهنمون میشود (فن تبلیغ)، چگونه فکری میتواند دستهای مردم را به حرکت درآورد، و چگونه و به چه معنی اندیشه میتواند عمل باشد. اینها اولین نکتههای من بود که بر او اثر گذاشت... مطلب مهم دیگری که او را به طرف من کشانید بر منطق تجربی، بر ابداع فنی، بر تحول "انسان با فکر" به "انسان با عمل" و از منطقدان به مهندس، به اهل فن، به ماشینکار، به کارگری که ماشین را اداره میکند: از کار فکری به کار دستی. خلاصه گرامشی که مرد عمل (پراگماتیست) برجستهای بود، بیش از هرچیز در آن زمان علاقه داشت که بفهمد "چگونه اندیشه به نیروی عمل بدل میشود."