شعر به ما چه میگوید در عصر فاجعه؟ خون و خون و خون در سرزمینت، در نامم و در نامت در شکوفهی بادام، در پوست موز در شیر نوزاد در روشنایی در سایه در دانهی گندم، در نمکدان تکتیراندازانی چیره دست متبحرانه میزنند به هدف خون و خون و خون این سرزمین کوچکتر از خون فرزندانش خویش است که چونان قربانیان ایستادهاند بر آستانهی رستاخیز آیا واقعا مقدس است این وطن؟ یا تعمید شده به خون و خون و خون خونی که نه مناجات خشکش میکند نه ماسهها آنچنان عدالتی در کتاب مقدس نیست تا شهیدان شادمان باشند به آزادانه قدم زدن بر ابرها...